نوشته شده توسط : feraghat90

 

دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...

http://feraghat90.blogfa.com/post-1060.aspx

در نگاه اسلامی، علمی که نفع ندارد، مطلوب نیست؛ حتی بزرگان معصوم(ع) از این علم به خدای سبحان پناه برده اند. از حضرت رسول خدا(ص) روایت است که فرمود:  خدایا پناه می برم به تو از دانشی که فایده ایی ندارد.(1) و از امام علی(ع) روایت است که فرمود: «خیری نیست در دانشی که سود ندارد. »(2) امام کاظم(ع) ماجرایی را از حضرت رسول خدا(ص) نقل کرده است که بسیار شایان توّجه و تامّل است. امام(ع) می فرماید: روزی حضرت رسول خدا(ص)  به مسجد آمد. گروهی را دید که پیرامون مردی گرد آمده اند. پرسید: «این کسیت؟»گفتند: «علامه است. » فرمود: «در چه چیز علامه است؟»گفتند: «داناترین مردم به انساب و وقایع عرب است و بیشتر از همه به روزهای مهم جاهلیت و اشعار عربی آگاه است.»پیامبر(ص) فرمود: «این را اگر کسی نداند، زیان نمی کند و کسی که می داند، نفعی نمی برد. »(3)

علم انساب برای نظام جاهلی عرب، که بر مدار روابط خویشی و عشیره ای سازمان می یافت، نفعی عظیم داشت و آن نظام بدون این علم استمرار نمی یافت؛ ولی اسلام نظام اجتماعی نوینی را بنیاد نهاد که بر اساس تبارنامه آسمانی و الهی انسان شکل می گرفت. اسلام هم چنان که با نظام جاهلی عرب به ستیز پرداخت، با دانش ها و فنون و ابزارهایی نیز که به آن نظام خدمت می کرند، به مبارزه پرداخت. به همین دلیل، از علم الانساب، که بنیان های فرهنگی و نظام جاهلی را حفظ می کرد و به دیگران انتقال می داد، استقبال نکرد و آن را دانشی مفید ندانست. ترویج علم الانساب در صدر اسلام نسبت های جاهلی را همچنان در یاد و خاطر مردم عرب زنده نگاه می داشت و ترک آن به مصداق؛ « با عدم توّجه به بنیان های فرهنگی باطل آن را نابود سازید.» موجب زوال آن فرهنگ می شد. پیامبر اسلام(ص) علم الانساب را برای محیط اسلامی در روزهای نخستین، که اعراب هنوز با عواطف و روابط جاهلی مانوس بودند، دانشی بومی نمی دانست و دانش های دیگری را برای فرهنگ اسلامی ضروری و نافع می شمرد. رسول اکرم(ص) ضمن بیان این که علم دارای دامنه ای بلند است، آدمی را به بهره گیری از برترین و بهترین علوم توصیه می کند و می فرماید: علم افزون از آن است که به شمارش آید. پس هر دانشی را که بهتر است، فراگیرید.(4)

امام علی(ع)  نیز در روایتی برای باز نمودن این حقیقت، از زنبور عسل یاد می کند که بهترین اجزای گل را برمی گزیند و از آن دو چیز نفیس می سازد: یکی عسل که شفای آدمیان است و دیگر موم که مردم از آن نور می گیرند.(5)همچنین، امام کاظم(ع) درباره شایسته ترین علوم می فرماید: شایسته ترین علم برای تو آن است که عمل تو جز بدان اصلاح نشود، و واجب ترین عمل برای تو آن است که در برابرش از تو بازخواست می کنند و لازم ترین علم برای تو علمی است که قلب تو را به صلاح آورد و فساد قلب را برای تو آشکار سازد، و فرجام آن علمی نیک تر است که بر عمل دنیای تو بیفزاید. پس خود را به علمی مشغول مساز که ندانستن آن، زیانت نمی رساند و از علمی غافل مشو که ندانستن آن، بر نادانی ات می افزاید.(6)

از نبی خاتم(ص) روایت است که فرمود:«العلم علمان: علم الادیان و علم الابدان؛ در حقیقت، علم دوتاست: علم دین ها و علم بدن ها». پیغامبر گفت که علم علمان  علم الاَبدان و علم الادیان  در کان دو علم بوی طیب است  کان هر دو فقیه یا طبیب است.(نظامي گنجوي)» این روایت حتی اگر در مقام حصر مطلق نیز نباشد، باز هم از دو دسته علم با تایید و ترغیب یاد می کند: علم ابدان و علم ادیان. یکی به جنبه جسمانی انسان می پردازد و دیگری به بعد روحانی و معنوی او توجّه دارد. یکی برای سلامت جسم است و دیگری سلامت روح است هر دو علم گرچه مهم و لازم اند، اما آن علم که سلامت جان و قلب را تامین می کند، در دیدگاه اسلام مهم تر است. در برخی روایات، معرفت نفس سودمندترین معرفت ها دانسته شده و در برخی دیگر، توحید، ارزشمندترین گزاره شناخته شده است و در برخی دیگر، معرفت نفس با معرفت رب، قرین و همنشین شده است. علم پزشکی به دلیل عهده دار بودن تأمین سلامتی بدن، سودمندترین علم ها پس از دانش حلال و حرام است. در حقیقت، پزشکی، حرفه ای است که با حیات آدمیان که برترین و ارزشمندترین دارایی آنهاست، ارتباط دارد. از همین رو، مسئولیت و وظیفه پزشکان را به مراتب سنگین تر می سازد و ایجاب می کند ویژگی های خاصی داشته باشند.

اسلام به موازات در هم شکستن مناسبات و روابط خونی و قبیله ای جاهلیّت، به تحکیم مناسبات و روابط الهی انسان می پردازد و به دانشی که نسب نامه آسمانی آدمی را تبیین می کند، ارج می نهد. از این رو، معرفت نفس و توحید، در فرهنگ اسلامی، همان نقشی را دارند که علم الانساب در فرهنگ جاهلی عرب داشته است. توحید برای زاد بوم دینی آدمی، معرفتی نافع و ضروری است و علم الانساب نیز در جغرافیای فرهنگی جاهلیّت عرب، علمی لازم و ضروری بوده است. علم الانساب و توحید هر دو علم اند، ولی هر یک به اعتبار موضوع و متعلق خود، برای محیط اجتماعی و فرهنگی ویژه ای نقش کلیدی و ضروری دارند. هر محیط فرهنگی، در نظام اجتماعی خود، به دسته ای علوم نیازمند است و دیدگاه های مختلفی که از حقیقت و هویت علم دارد، در این داوری مشترکند؛ یعنی اگر ما از دیدگاه پوزیتیویسی نیز به علم بنگریم، باز هم خواهیم پذیرفت که علم دامنه ای بلند دارد و هر فرد و جامعه ای می تواند دانش متناسب با زاد و بوم خود را برگزیند. البته بومی شدن علم، به لحاظ موضوع، در برخی دیدگاه ها اهمیت بیشتری دارد. 

پانویس:
1) اللّهم اعوذبک من علم لاینفع؛ میزان الحکمة، ج 5، 1400 - 4113 به نقل از الترغیب و الترهیب/1/124/1.
2) غررالحکم، ح 10913؛ میزان الحکمة، ح 14007؛ نهج البلاغه، کتاب 31.
3) دخل رسول الله(ص) المسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل. «ماهذا؟» فقیل: «علّامة. » قال: «و ما العلّامة؟» قالوا: «اعلم النّاس بانساب العرب و وقائعها و ایّام الجاهلیة و بالاشعار العربیة.» فقال النّبی(ص): «ذلک علم لایضرّ من جهله، و لاینفع من علمه. » و «انّ الباطل تموت بترک ذکره»(میزان الحکمة، ح 14114 به نقل از مالی صدوق، 220/13)
4) العلم اکثر من ان یحصی. فخذ من کل شی ء احسنه. کنزالفوائد، 2، 31؛ میزان الحکمة، ح 1412616.
5) نهج البلاغه، حکمت 338.
6) اولی العلم بک ما لایصلح لک العمل الا به و اوجب العمل علیک ما انت مسؤول عن العمل به، و الزم العلم لک ما ذلک علی صلاح قبلک و اظهر لک فساده، و احمد العلم عاقبة مازاد فی عملک العاجل فلا تشتغلن بعلم ما لایضرک جهله و لاتفعلن عن علم ما یزید فی جهلک ترکه؛ اعلام الدین، 305، میزان الحکمة، ح 14138.

برای اطلاع بیش تر به:

دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...

http://feraghat90.blogfa.com/post-1060.aspx

پایگاه "مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی" و کتاب: درآمدی بر آزاداندیشی و نظریه پردازی در علوم دینی(دفتر اول، صص 96-94) از انتشارات سال 1383  مرکز مدیریت حوزه علمیه قم که در دبیرخانه "نهضت آزاد اندیشی و تولید علم؛ معاونت پژوهشی مرکز مدیریت حوزه علمیه قم"  تهیه و تنظیم شده، مراجعه کنید.

 



:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

                                                                                           دقیق و مستند بدانیم

http://feraghat90.blogfa.com/post-1057.aspx

انواع تقلّب در شيرولبنيات  
تقلّب درشيرنيز به شکل هاي مختلفي صورت مي گيرد که مهمّ ترين آن ها عبارتند از:....

تقلّب در شير
تقلّب درشيرنيز به شکل هاي مختلفي صورت مي گيرد که مهمّ ترين آن ها عبارتند از:

1. مخلوط کردن شير حيوانات مختلف:
شير حيوانات مختلف در برخي از نقاط دنيا، داراي قيمت متفاوتي است. براي نمونه در مملکت ما شير گوسفند مطلوب تر از شير گاو است و به همين جهت متقلّبين شيرگوسفند را با مقداري شير بز يا گاو مخلوط مي کنند و به فروش مي رسانند.

2. اضافه کردن آب به شير:
چون با اضافه کردن آب، حالت و رنگ شير تغيير چنداني نمي کند، لذا برخي از فروشندگان سودجو مقداري آب به شير اضافه نموده و به بازار عرضه مي کنند. عده اي از متقلّبين ابتدا مقداري از چربي شير را مي گيرند. در اين صورت وزن مخصوص شير افزايش مي يابد. حال اگر مقداري آب افزوده شود، اين دو تقلّب بااستفاده از وزن مخصوص شناخته نمي شود.

3. اضافه کردن نشاسته به شير:
براي اين که شير مخلوط شده با آب به سادگي تشخيص داده نشود، متقلّبين مقداري نشاسته به شير اضافه مي کنند، به نحوي که غلظت آن در حدّ شير طبيعي باشد.

4. اضافه کردن جوش شيرين به شير:
شير در طي مراحل توليد، نگهداري و توزيع از راه هاي گوناگون آلوده مي شود و چنان چه در شرايط نامساعد و غير بهداشتي نگهداري شود به سرعت فاسد مي گردد. شير آلوده و فاسد در اثر حرارت لخته شده و به دو بخش مايع و دلمه تبديل مي گردد که اين عمل به علت بالا رفتن مقدار اسيدهاي آلي سنتز شده توسط ميکروب هاي آلوده کننده شير مي باشد و بيان کننده ي اين است که شير فاسد بوده است. براي پوشاندن عيب و فساد شير، دام داران يا فروشندگان شير متقلّب،مقداري جوش شيرين به شير فاسد مي افزايند که موجب خنثي شدن اسيدهاي سنتز شده توسط ميکروب ها شده و به اين ترتيب شير در اثر حرارت، لخته و دلمه نمي شود و فساد آن مخفي مي ماند. در حالي که ساير مواد مضر حاصل از ميکروب ها ممکن است همچنان فعال باقي بماند و با مصرف شير فاسد اختلالاتي در بدن به وجود آيد.

5. افزودن کرومات و بي کرومات پتاسيم درشير:
عده اي از دامداري ها به جاي جوش شيرين، مقداري کرومات و بيکرومات پتاسيم به شير فاسد و ترش شده اضافه مي کنند تا از لخته شدن آن طي فرآيند حرارتي جلوگيري شود.

تقلّب در کره
1. اضافه کردن آب به کره:

مقدار آب موجود روغن حيواني حدود صفر در صفر و مقدار آب موجود در کره حدود 20 تا 25 درصد است. عده اي از متقلّبين براي بالا بردن وزن کره، مقداري آب ياکازئين و آب به آن مي افزايند. به اين ترتيب که آب ولرم را با کره مالش مي دهند ياآب را با کره در دستگاه هاي ويژه اي به صورت امولسيون در مي آورند. در نتيجه مقدارآب کره از حدود 20 درصد، گاهي تا 40 درصد افزايش مي يابد. براي سهولت جذب آب،مقداري کازئين، کازئينات سديم يا مواد جاذب رطوبت ديگري مانند کلروسديم به کره اضافه مي کنند؛ بنابراين وزن آب و کازئين به وزن کره اضافه مي شود و از مقدار چربيآن کاسته مي گردد.

2. اضافه کردن چربي هاي حيواني يا نباتي (مانند مارگارين) به کره:
در اين حالت نيز چون قيمت روغن ها و چربي ها از کره ارزان تر است، اين عمل براي افراد متقلّب مقرون به صرفه مي باشد.

3. اضافه کردن مواد رنگي به کره:
گاهي رنگ زرد کره، مطلوب و مورد توجه مصرف کنندگان است. به همين جهت توليد کنندگان کره آن را با مواد رنگي مخلوط مي کنند که تعدادي از اين مواد رنگي ازدسته ي مواد افزودني مجاز مانند ويتامين هاي A و B هستند و پاره اي ديگر ممکن استاز مواد افزودني غير مجاز و خطرناک باشند.

4. افزودن بي کرومات به کره:
در مواردي براي جلوگيري از بروز نشانه هاي تندي و ترشي کره، بي کرومات به آن افزوده مي شود.


تقلّب در کشک
برخي از متقلّبين براي تهيه کشک، آرد و روغن نباتي و اسانس را با يکديگر مخلوط نموده و به نام کشک مرغوب به فروش مي رسانند.

شراره انصار (مهندس شيمي- صنايع غذايي) 
 
 



:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

                                            

مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم
حکایت های شنیدنی و ...
http://feraghat90.blogfa.com/post-1054.aspx

تربيت به معناي پرورش استعدادها و فعليت بخشي به قوا، از مهم ترين وظايف انسان است. هر چند كه مرد و زن در تربيت فرزند نقش دارند، ولي باتوجه به شرايط مختلف و نيازهاي متفاوت كودك، گام نخست تربيتي بر دوش مادر است. در حقيقت اين مادر است كه بنيادهاي تربيتي و پرورش استعدادهاي كودك را به عهده دارد. مادران، مسئوليت سنگين آموزش و پرورش كودك را از زماني كه نطفه در رحم بسته مي شود تا زمان شيرخوارگي به عهده مي گيرند. آنان از تغذيه كودك كه بستر رشد و نمو كودك را فراهم مي آورد تا آموزش راه رفتن و زبان آموختن و مانند آن را به قصد تربيت، پرورش و رشد و نمو كودك از لحاظ جسمي و روحي، مادي و معنوي به خوبي انجام مي دهند. از اين رو همگان از دامن مادر به معراج و بهشت مي روند و بهشت در زير پاي مادران قرار دارد.هر چند كه همه مادران بطور فطري و طبيعي مي دانند كه چگونه فرزند خويش را تربيت كرده و پرورش دهند؛ اما دست يابي به بهترين شيوه تربيتي نيازمند بهره گيري از سلوكي است كه عقل و وحي در اختيار مادران قرار مي دهد. آگاهي از شيوه هاي تربيتي، اسوه هاي كمالي و نيك بشريت، مي تواند فرآيند تربيتي كودك را بهبود بخشد و فرصت بهتر و مناسب تري را براي حضور مناسب و خوب و قوي كودك در صحنه هاي زندگي دنيوي فراهم آورد و امكان عروج او به مقامات انسانيت را آسان تر كند.نويسنده در اين مطلب بر آن است تا با نگاهي به آموزه هاي وحياني قرآن، سلوك تربيتي حضرت فاطمه(س) را كه از سوي خدا به عنوان برترين زنان جهان و سرمشق همگان معرفي شده، بيان كند.
پرورش توان خدايي از طريق بندگي
انسان ها موجوداتي بس پيچيده هستند. پيچيدگي انسان به سبب آن است كه همه صفات الهي در او نهاده شده است. در برخي از روايات بيان شده كه خداوند حضرت آدم(ع) را به صورت خويش آفريده است؛ به اين معنا كه اگر خداوند بخواهد صورت بپذيرد و تجسم يابد، در شكل انساني تجسم مي يافت. ريشه اين سخن را مي توان در آيه 31 سوره بقره يافت كه در آن از تعليم همه اسماء الهي به انسان سخن به ميان آمده است؛ زيرا اسم در خداوند به معناي صفاتي است كه در خداوند است و هر اسمي بيانگر صفتي از صفات الهي مي باشد؛ چرا كه اسم به معناي نشانه برجسته اي است كه گوياي صفات الهي است؛ بنابراين، خداوند هنگامي كه همه اسماء الهي را به انسان تعليم بخشيده، در حقيقت صفات خويش را در صورت انساني قرار داده است.از آن جايي كه همه اسماء و صفات الهي در انسان قرار داده شده، انسان موجودي بس پيچيده شده است. اين پيچيدگي آثار و پيامدهائي در زندگي بشر دارد؛ زيرا به عنوان نمونه، از اسماء و صفات الهي مريد و اراده است؛ پس انسان نيز موجودي مريد و داراي صفت اراده است. همين يك صفت به تنهايي وضعيت انساني را از ديگر موجودات و آفريده هاي هستي متمايز مي سازد؛ زيرا انسان به اراده و اختيار خود مي تواند راه هاي متضادي را در پيش گيرد كه گاه در تقابل سلب و ايجابي يكديگر قرار مي گيرد.از آن جايي كه صفات الهي تنها در انسان ها به وديعت گذاشته شده، نيازمند عوامل و بسترهايي است تا اين صفات بروز و ظهور كند و به فعليت برسد. به اين معنا كه صفات الهي در انسان ها به شكل قوه و توان وجود دارد و مي بايست آن را با كمك علل و عوامل به نيرو و فعليت در آورد. اينجاست كه نقش پراهميت علل و عوامل فعليت بخش قوا و توان، به خوبي روشن مي شود.براساس آموزه هاي وحياني قرآن، در ذات انسان، عاملي به عنوان عقل و فطرت قرار داده شده است تا به درستي اين نقش را ايفا كند و توان انسان ها را به نيرو و قواي او را به فعليت درآورد؛ چرا كه فطرت و عقل انساني به صورت طبيعي گرايش به كمال داشته و از هرگونه نقص در هر شكل و قالبي گريزان است؛ پس تلاش مي كند تا با استفاده از ابزارهاي موجود در طبيعت، توان خويش را به نيروي فعليت يافته تبديل كند. پس هر انساني به طور طبيعي به كمك عقل و فطرت، به پرورش خود مشغول مي باشد و راه كمال و نمو و پرورش استعدادهاي خويش را دنبال مي كند.اما در اين ميان، مشكلي است كه اجازه نمي دهد تا انسان ها به سلامت بگذرند؛ زيرا يك عامل دروني ونيز يك عامل بيروني، مي تواند اين مسير را تخريب كند و يا گمراهي را موجب شود و انسان نتواند به پرورش خود بپردازد و توان خويش را به درستي آزاد كرده و به عنوان انسان خدايي و متاله، ظهوريابد؛ چرا كه عامل هواهاي نفساني در درون و وسوسه هاي شيطاني از بيرون، او را از انتخاب درست راه باز مي دارد و علل و عواملي را در پيش روي انسان قرار مي دهد كه از راه راست بيرون مي رود، به ويژه كه وسوسه هاي شيطاني و نجواهاي پياپي در گوش جان آدمي، فرصت درست فكر كردن و درست عمل كردن را از شخص مي گيرد و گاه آدمي را در انتخاب درست راه و علت و عامل رشدي به اشتباه مي افكند و فريب مي دهد؛ چرا كه شيطنت ابليس و شياطين، در ايجاد اشتباه و فريب و تزيين باطل به عنوان حق و تشابه سازي است. (آل عمران، آيه14؛ انعام، آيه43؛ نساء، آيه119)در اينجاست كه فطرت و عقل آدمي، نيازمند عاملي است كه او را در انتخاب راه حق و راست ياري كند و از اشتباه و خطا درآورد. خداوند پس از هبوط آدم(ع) به زمين به او عده داد تا با كمك وحي او را به سوي حق هدايت كند و راه راست را بشناساند تا انسان با پيروي از آن خود را پرورش دهد و در مسير عبوديتي گام بردارد كه توان هايش را آزاد ساخته و او را به مظهر تمامي اسماء و صفات الهي درآورد و خدايي و رباني كند. (بقره، آيه38 و آيات ديگر) از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: العبوديه جوهره كنهها الربوبيه ، گوهر و جوهر عبوديت همان ربوبيت الهي است. به اين معنا كه انسان از طريق عبوديتي كه عقل و وحي بيان مي كند، متاله و خدايي مي شود و استعداد و توان الهي او كه به شكل اسماء و صفات در انسان سرشته شده را پرورش و فعليت مي بخشد و مي تواند به عنوان مظهر خداوندي در مقام خلافت الهي، به ربوبيت و پرورش ديگران بپردازد.
فاطمه(س) اسوه اي حسنه
انسان ها هر چند كه به عقل و وحي مجهز شده اند، ولي از آنجايي كه راه فعليت بخشي به توان و استعدادهاي بشري بس سخت و دشوار و دوزخي است، (مريم، آيه17) بسياري هر چند كه بدين راه يقين دارند حتي از گام نهادن در آن ناتوان و يا از ادامه آن دلسرد مي شوند؛ چرا كه مسير پرورش استعدادها و تربيت آن، سنگلاخي و پوشيده از سختيها است: حفت الجنه بالمكاره و حفت النار بالشهوات؛ بهشت را ناملايمات و ناكاميها و دوزخ را كامروائيها فرا گرفته است. (بحارالانوار، ج 86، ص 27)
چه بسا كساني كه بيشتر راه را به درستي مي پيمايند، ولي در ادامه دلسرد مي شوند؛ يا چكاد مظهريت در الوهيت و ربوبيت و متاله و رباني شدن را بس عظيم و دشوار مي بينند و آن را دور از دسترس بشر مي دانند؛ چنان كه مشركان و كافران نسبت به ارتباط انسان با خدا اين گونه مي انديشيدند و وحي را به سبب همين وهم و خيال مي دانستند و مي گفتند: شما بشري مثل ما هستيد. (ابراهيم، آيه 01؛ هود، آيه 72 و آيات ديگر)
در چنين شرايطي لازم است نمونه هاي بشري به مردم معرفي شوند كه متاله و رباني شده اند و از انسانها خواسته شود راه و روش ايشان را در پيش گيرند تا خدايي گردند. (آل عمران، آيه 97)
پيامبران(ع) نمونه هايي بودند كه خداوند به مردم نشان مي دهد. اما همه پيامبران(ع) به تماميت در كمال نرسيده اند و تفاوت هاي بسياري با هم دارند، هر چند كه همه آنان در كف معيارها و موازين انسانيت مشترك هستند و از ديگر انسان ها برتر مي باشند و مثل ديگران نيستند؛ چرا كه خود را از بشر بودن بيرون برده و انسان شده و لياقت و شايستگي دريافت وحي را يافته اند (انعام، آيه 68) ولي تفاوت هاي آنان در ميزان دسترسي به سطح نهايي و غايي انسانيت و متاله و رباني شدن است. (بقره، آيه 352)
خداوند حتي حضرت ابراهيم(ع) را اسوه تمام و كمال معرفي نمي كند و دست كم يك مورد را در ايشان نشان مي دهد كه قابل پيروي نيست. (ممتحنه، آيه 4) در اين ميان خداوند تنها پيامبر گرامي(ص) را اسوه حسنه كامل و تمام و مطلق معرفي مي كند كه بي چون و چرا قابل پيروي است و مي تواند اسوه همگان در همه دوران و اماكن تا روز قيامت باشد. (احزاب، آيه 12) از اين رو قول و فعل و تقرير آن حضرت(ص) به عنوان سنت معتبر، نه تنها شايسته پيروي است بلكه انسان ها مي بايست از ايشان اطاعت محض كرده و در همه زندگي او را برتر از خود بدانند (احزاب، آيه 6) و به اطاعت از ايشان بپردازند؛ چرا كه اطاعت ايشان عين اطاعت خداوند است. (آل عمران، آيات 32 و 231)
در آيات قرآني، ديگراني كه نفس و جان آن حضرت(ص) معرفي شده اند (آل عمران، آيه 16) نيز در مقام عصمت (احزاب، آيه 33) اسوه هاي كامل و نيك الهي معرفي شده اند. اين افراد همان چهارده معصوم(ع) هستند كه شامل پيامبر(ص)، دوازده امام(ع) و حضرت فاطمه(س) مي شود.
خداوند در ميان زنان، حضرت مريم(س) و همسر فرعون آسيه(س) را به عنوان اسوه در آيات 11 و 21 سوره تحريم معرفي مي كند، ولي حضرت فاطمه(س) را به عنوان برترين زنان جهان و هستي به جهانيان معرفي مي كند و ايشان را بي چون و چرا الگوي زندگي نه تنها زنان بلكه همه انسانها مي داند. در سوره انسان و نيز آيه 33 سوره احزاب و آيات ديگر، آن حضرت را معرفي و جايگاه برتر وي را بيان مي كند.
فاطمه(س) خود سري از اسرار الهي است و دسترسي و شناخت مقام بلندش براي ما انسانهاي خاكي به سادگي ممكن نيست، بالاتر از آن، گوشه هاي بسياري از زندگاني اش چون أرّ در صدف، مخفي و پنهان باقي مانده است. آنچه از برخي آيات و روايات مي توان در شناخت مقامات فاطمه(س) گفت، در يك كلمه همان متاله و رباني بودن ايشان است كه او را شايسته اسوه مطلق و تمام انسانيت كرده است.
از نامهاي معروف فاطمه زهرا(س) محدثه است كه امام صادق(ع) در سبب نامگذاري مادرش فاطمه به محدثه چنين مي فرمايد: انما سميت فاطمه محدثه لان الملائكه كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران( عوالم العلوم و المعارف و الاحوال، علامه بحراني، ص 63) اينكه فاطمه(س) به محدثه نامگذاري شد چون فرشتگان پيوسته از آسمان فرود مي آمدند و به فاطمه(س) خبر مي دادند همانطور كه به مريم دختر عمران خبر مي دادند.
فرشتگان خطاب به فاطمه(س) اين آيات را تلاوت مي كردند: -يا فاطمه - ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساءالعالمين- يا فاطمه - اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين. (آل عمران، آيات 24 و 34)
فاطمه(س) به فرشتگان خبر مي داد و آنان به او خبر مي دادند و سخناني با يكديگر داشتند كه در يكي از شبها فاطمه به آنها گفت: آيا مريم دختر عمران بر زنان عالم برتري ندارد؟
گفتند: مريم در روزگار خويش بانوي بزرگ زنان بود ولي خداوند عزوجل تو را در عصر خويش و در عصر او بزرگ بانوي زنان قرار داده است وتو «سيده نساءالاولين و الاخرين» هستي. (عوالم العلوم و المعارف و الاحوال، ص 63)
گر چه فرشتگان با كسي جز پيامبران الهي گفتگو نداشتند، ولي چهار بانوي بزرگ در تاريخ انبياء بودند كه پيامبر نبودند و در عين حال فرشتگان با آنان سخن مي گفتند: الف)مريم، مادر حضرت عيسي(ع)؛ ب) همسر عمران مادر حضرت موسي و مريم (عليهما السلام)؛ ج)ساره، مادر حضرت اسحاق و يعقوب(ع)؛ د) فاطمه زهرا(س). (مناقب ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، ح3، ص 633).
سيره تربيتي فاطمه(س)
هر انساني نيازمند تربيت خود و پرورش استعدادهايش است. اين امر با تعليم و تزكيه انجام مي گيرد. البته خداوند نخستين مربي و تربيت كننده انسان است. خداوند آدم(ع) را از آن رو برگزيد تا او را تربيت كند و پرورش دهد. (طه، آيه 221) ناگفته نماند كه واژه تربيت از ريشه «ربو» به معناي فزوني و نمو است. (لسان العرب، ج5، ص 621- 821، «ربا»)راغب مي نويسد: «ربيت الولد» از واژه «ربو» است (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 043، «ربو») و برخي گفته اند: اصل آن از مضاعف (رب- ربب) بوده است. بدين جهت در معناي رب مي نويسد: رب، در اصل به معناي تربيت و آن ايجاد شيء به صورت تدريجي تا حد رسيدن به كمال است. (همان، ص 633) بر اين اساس، تربيت، پرورش دادن و استعدادهاي دروني، بالقوه را به فعليت رساندن (تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهري، ص 75) و كاربرد آن در اشيايي همانند فرزند و زراعت است كه قابليت رشد و نمو داشته باشد. (لسان العرب، ج5، ص 821، «ربو»)
بنابراين نخستين معلم و مربي و تربيت كننده بشر، خداوند است. خداوند حتي زماني كه آدم(ع) برخلاف آموزه هاي تربيتي اش عمل كرد و هبوط نمود، از پرورش او از طريق وحي باز نايستاد.(بقره، آيات 73 و 83) اين عمل خداوند خود بيانگر ارزش و اهميت تربيت در نظام الهي است. از سوگند هاي قرآن در آيات 1 تا 9 سوره شمس نيز مي توان اين اهميت و ارزش را استنباط كرده و به دست آورد.
از آيات 921 و 151 سوره بقره و نيز آيه 461 سوره آل عمران و آيه 2 سوره جمعه نيز مي توان به دست آورد كه تربيت انسان ها از اهداف ماموريت و فلسفه بعثت پيامبران از جمله پيامبر(ص) بوده است. آن حضرت(ص) در جمله مشهوري مي فرمايد: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ من جز براي اتمام مكارم اخلاقي برانگيخته نشده ام.
خداوند تربيت اهل خانواده از جمله تربيت ديني آنان را از جمله وظايف و مسئوليت هاي مومنان دانسته است. (تحريم، آيه 6) اين تربيت مي بايست از زمان انتخاب همسر يعني انتخاب كفو و از خانواده خوب و شريف و مومن آغاز شود و تا زمان آبستني و سپس در دوره شيرخوارگي ادامه يابد. روايات بسياري در اين باره وارد شده كه در منابع مي توان آنها را مطالعه كرد.
در دوره كودكي وظيفه و مسئوليت سرپرست خانواده بسيار افزايش مي يابد تا كودك را به گونه اي آموزش و پرورش دهد كه در مسير رشد و كمالي قرار گيرد و از دوزخ نقص و دوري الهي رهايي يابد. (تحريم، آيه 6)
تربيت فرزندان
مراقبت و پي گيري آموزش مسايل اخلاقي و ديني (ابراهيم، آيات 73 و 04؛ مريم، آيه 55)، اقامه نماز و آموزش و تربيت كودك بر آن و نيز آموزش و تربيت پرداخت حقوق مالي و حفظ حيا وعفت و حجاب، ترغيب به رعايت تقوا و نهي از گفتار تحريك آميز، ملازم بودن دختر و جنس مونث در خانه و پرهيز از جلوه گري هاي جاهلي (احزاب، آيات 23 و 33) و نيز آموزش و چگونگي ورود به حريم خصوصي افراد حتي والدين (نور، آيات 85 و 95) از نمونه هايي است كه در آيات قرآني به آن اشاره شده و به عنوان مسئوليت والدين در تربيت فرزندان بيان شده است.
با نگاهي به سيره حضرت فاطمه(س) مي توان او را الگوي عيني و اسوه تمام و كمال همه خوبي ها و نيكي ها دانست. ايشان بر آن بود تا در محيط زندگي خود آموزه هاي قرآني را تجسم بخشد و آن را عينيت دهد. از اين رو طوري عمل مي كرد كه تاثيرات تربيتي را برخانه و خانواده و حتي اطرافيان به جا گذارد و مسئوليت اجتماعي خويش را نيز به خوبي ادا كند.
آن حضرت(س) در دوره آبستني با قرائت قرآن مي كوشيد تا روح و روان كودك را آماده رشد و تكامل كند. پس از تولد اذان و اقامه برگوش ايشان خواند. در روايت است كه چون هنگام ولادت كودك فاطمه(س) فرا رسيد، رسول خدا(ص) به اسماء بنت عميس و ام سلمه فرمود: نزد فاطمه بشتابيد و چون كودكش به دنيا آمد در گوش راستش اذان گوييد و در گوش چپ او اقامه بگوييد زيرا با هر كودكي كه اين گونه رفتار شود از شيطان ايمن مي ماند.
در هنگام خردسالي، كودكانش را به آغوش مي كشيد و برايشان لالايي مي خواند. آن حضرت به هنگام حركت دادن كودكش مي فرمود: اشبه اباك يا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذا المنن و لا توال ذا الاحن يعني: حسن جان مانند پدرت باش، حق را از بند اسارت رها ساز، خدايي پرفضل و احسان را بپرست، از دشمنان كينه توز دوستي و پيروي مكن.
آنگاه كه حضرت زهرا(س) امام حسين(ع) را بر روي دست نوازش مي كرد، مي فرمود: انت شبيه بابي؟ لست شبيهابعلي؟«حسين جان تو به پدرم شباهت داري و به پدرت علي (ع) شبيه نيستي.» امام علي (ع) سخنان فاطمه (س) را مي شنيد و لبخند مي زد.
از آن جايي كه اسم و نام كودك بسيار مهم و تاثيرگذار حتي در شخصيت كودك است، نامگذاري را با شرايط و حساسيت سختي انجام مي دهد و بر آن است تا نامي برگزيده شود كه نماد خاندان اهل بيت عصمت و طهارت باشد. از اين رو بر شوهر عالم خويش پيشي نمي گيرد تا آنكه نام از سوي خداوند بر پيامبر (ص) وحي مي شود.
علي (ع) عرض كرد: هرگز بر شما پيشي نمي گيرم! رسول خدا (ص) فرمود: من نيز بر خداي خويش پيشي نمي گيرم! پس خدا به جبرئيل فرمود: فرود آدمي و محمد را از جانب ما سلام و تهنيت گوي و به او بگوي كه خدايت مي فرمايد نام فرزند تو همسان نام فرزند هارون (جانشين و برادر حضرت موسي (ع) بايد باشد، پيامبر پرسيد: نام پسر هارون چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: شبر. فرمود: به عربي چه ناميده مي شود و جبرئيل پاسخ داد: حسن. پيامبر نام كودك را حسن گذاشت.
امام صادق (ع) فرمود: فاطمه زهرا (س) هر دو پسرش را عقيقه كرد و در روز هفتم تولدشان موي سر آنان را تراشيد و به اندازه و زن آن پول هاي نقره صدقه داد. در روايتي ديگراضافه فرمود: فاطمه زهرا (س) حسن و حسين را عقيقه نمود، به خانم قابله اي كه درتولد آنان كمك كرده بود يك ران گوسفند و يك سكه طلا هديه داد. در روايت آمده، امام حسن (ع) مريض شد و درد و بي تابي آن بزرگوار بالا گرفت، حضرت زهرا (س) فرزند عزيزش را خدمت رسول خدا برده و گفت: اي رسول خدا!پروردگارت را بخوان تا فرزندت را شفا دهد.»
حضرت فاطمه (س) خود به تعليم و تربيت كودكان مشغول شد و به آنان خط نوشتن و سواد خواندن متون را بياموخت و ضمن آموزش هاي مورد نياز آن روز، در تعليم معارف و احكام و پرورش عملي تلاش كرد. او كودكان را براي نماز شب درخردسالي بيدار مي كرد تا سلوك عبادت شبانه را بياموزند؛ چرا كه در روايات است كودكان را بيدار كنيد تا آنان از نگاه به عبادت و تضرع و زاري پـدر و مادر درس هاي فردا را فراگيرند.
امام حسن مجتبي (ع) مي گويد: شب جمعه اي مادرم را مي ديدم كه در محراب عبادت ايستاده بود و همواره درركوع و سجود بود تا سپيده دميد، در تمام اين مدت مي شنيدم كه براي مؤمنين و مؤمنات دعا مي كرد و آنان را نام مي برد و هيچ گاه براي خودش دعا نكرد. به او گفتم: مادرجان چرا براي خودت دعا نكردي و همه اش براي ديگران دعا نمودي؟! فرمود: فرزندم اول همسايه سپس خانواده. درنمونه اي ديگر مي بينيم كه حضرت زهرا (س) چگونه كودكان خويش را به عبادت و شب زنده داري وامي دارد. امير مؤمنان (ع) فرمود: چون شب بيست و سوم ماه رمضان فرامي رسيد زهرا (س) دراين شب نمي گذاشت هيچ يك از افراد خانواده اش به خواب روند و آنان را با خوراندن غذاي كمتر براي اين شب زنده داري آماده مي ساخت و خود از روز بيست و دوم براي شب زنده داري شب بيست و سوم مهيا مي شد و مي فرمود: محروم (واقعي) كسي است كه از خير امشب محروم شود.
در همه زندگي فاطمه (س) توجه به تربيت خانواده به خوبي نمايان است. البته ايشان به تربيت خانواده بسنده نمي كرد. بلكه به آموزش و پرورش زنان مدينه مي پرداخت و چون سخنور و شيوا بيان بود زنان به حضور ايشان مي شتافتند و از ايشان بهره مي بردند.

علي جواهردهي
 



:: بازدید از این مطلب : 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 23 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم

http://feraghat90.blogfa.com/post-1046.aspx

جهاد فرهنگي شهيد مطهّري در 3جبهه الحاد، التقاط و تحجّر /متفكّر شهيد استاد مطهّري به عرصه هاي متنوع علمي پرداخته و از فلسفه محض تا فلسفه دين، فلسفه اخلاق، معرفت شناسي، انسان شناسي، فلسفه تاريخ، فلسفه علم الاجتماع، دين پژوهي، عرفان والهيات در آثار خود مورد كاوش و بررسي قرار داده است و توانسته است در مقام يك متكلم بصير و مطلع و دانشمند بسياري از پرسش هاي فكري را عالمانه پاسخ دهد و تشنه كامان وادي معرفت را راه بنمايد.استاد مطهّري به اين موضوع اشاره كرده است:«نوشته هاي اين بنده برخي فلسفي، برخي اجتماعي، برخي اخلاقي، برخي فقهي، برخي تاريخي است با اينكه موضوعات اين نوشته ها كاملا با يكديگر مغاير است، هدف از همه اينها يك چيز بود و بس. دين مقدس اسلام يك دين ناشناخته است، حقايق اين دين تدريجا در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسي گريز گروهي مردم، تعليمات غلطي است كه به اين نام داده مي شود.»(1)حضرت امام خميني(ره) درباره استاد شهيد فرمود:«مرحوم آقاي مطهّري يك فرد بود، جنبه هاي مختلف در او جمع شده بود، و خدمتي كه به نسل جوان و ديگران مرحوم مطهّري كرده است، كم كسي كرده است. آثاري كه از او هست، بي استثنا همه آثارش خوب است؛ و من كس ديگري را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم: بي استثنا آثارش خوب است... مطهّري در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود...



:: بازدید از این مطلب : 212
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

رسول خدا(ص) هميشه موقع غذاخوردن روي زمين مي نشست و نشستن او مانند بنده بوده و كفشش را با دست خود مي دوخت و لباس خود را وصله مي زد و سوار الاغ برهنه مي شد و كس ديگري را نيز سوار مي كرد...

حکایت های شنیدنی و ...



:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

حکایت های شنیدنی و ...

 رسول خدا(ص)فرمود: اي علي! در روز قيامت، تو تقسيم كننده بهشت و دوزخي



:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

قرن ها و نسل هاى متوالى از نظريه پيامبر(ص) درباره او مى‏گذرد ولى هنوز مسلمانان تكرار مى‏كنند كه: «زمين تيره حمل نكرده، آسمان كبود سايه نيفكنده بر سر كسى كه راستگوتر از ابوذر باشد».                   

                           

پى‏نوشت ها:
1. اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله.
2. غفارا غفر الله لها.
3. و اسلم سالمها الله.
4. چنان كه خود مؤلف نيز در چند سطر بعد اشاره مى‏كند، مقصود از اين وصيت، نهى از قيام مسلحانه بود، نه سكوت در برابر انحراف و فساد زمامداران. (مترجم).
5. تقسيم بيت المال در زمان پيامبر اسلام(ص) و همچنين در زمان ابوبكر به طور تساوى صورت مى‏گرفت، اما عمر در سال20هجرى كه براى هر يك از مسلمانان مقرّرى خاصّى از بيت المال تعيين كرد، روش تبعيض را در پيش گرفت و به مسلمانان نخستين، بيش از ديگران داد، براى مهاجران قریشى بيش از ديگر مهاجران سهميه قرار داد، مهاجران را عموما بر انصار مقدّم داشت، براى عرب بيش از عجم، و براى خانواده‏هاى معروف و اصيل، بيش از افراد گنمام مقرّرى تعيين كرد. (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 8 ص 111) هم چنين قبيله «مضر» را به «ربيعه» ترجيح داد، به اين معنى كه براى هر يك از افراد قبيله اول 300و براى افراد قبيله دوم 200دينار مقرّر كرد.(تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 143.) و اين روش بعدها آثار بسيار نامطلوب و خطرناكى در جامعه اسلامى پديد آورد زيرا پيدايش طبقات اجتماعى در جامعه اسلامى را پى‏ريزى نموده مزيّت دينى را از راه هاى تفوق مادى قرار داد. ولى در هر حال، اين كار او با كار عثمان تفاوت داشت و به حدّى نرسيده بود كه ابوذر و امثال او همچون عثمان بر ضد او قيام كنند.(مترجم)
6. اين روش، روش شخصى عمر نبود بلكه اين گونه حكومت، از امتيازات آئين مقدس اسلام است، و عمر يا هر كس ديگر كه عهده‏دار زمامدارى مسلمانان بود، بحكم اسلام و خواسته مسلمانان مجبور بود آنرا به كار ببندد، و اگر عمر چنين نمى‏كرد، مسئول بود و عواقب وخيم به دنبال داشت، همچنانكه در دوران خلافت عثمان به ثبوت رسيد. (مترجم).
7. توجه داشته باشيد مقصود مؤلف بيان و تشريح مفاسد دوران خلافت عثمان و سياه كارى‏هاى اوست. (مترجم).
8. و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا الا خطا...» (سورة نساء آيه 92.)
9. گويا مؤلف مى‏خواهد به طور غير مستقيم، شورش مسلمانان بر ضد عثمان و كشتن وى را ـ كه نتيجه انحراف خود او از مسر حكومت اسلامى بود ـ محكوم كند، ولى در هر حال بايد توجه داشت كه اين حكم، همه جا كليت ندارد بلكه در بعضى موارد شمشير كشيدن به روى مؤمن لازم است چنانكه قرآن مجيد مى‏فرمايد: «و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى‏ء الى امر الله فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين»(سوره حجرات آيه 9). :« اگر دو دسته از مؤمنان كارزار كنند ميان آنان صلح برقرار سازيد و اگر يكى از آنها بر ديگرى تجاوز كند با آن دسته كه تجاوز مى‏كند، جنگ كنيد و انصاف نمائيد كه خدا انصاف كنندگان را دوست مى‏دارد» بنابراين اگر خداوند در آيه 92 سوره نساء كشتن مؤمن را تحريم مى‏كند، مقصود، مؤمن بيگناه است نه مؤمن متجاوز! (مترجم).
10. مضمون تقريبى آيه 34 و 35 سوره توبه است كه در پاورقى صفحه 166 نقل شده است (مترجم) .
11. ابوذر مبارزه را از مدينه و از دستگاه فاسد خلافت عثمان شروع كرد و به همين دليل نيز به شام تبعيد گرديد. درست است كه معاويه در شام طرح سلطنت آينده خود را مى‏ريخت، ولى كسى كه دست او را باز گذاشته بود، عثمان بود. (مترجم).
12. ابوذر يك فرد اشتراكى و تابع مرام سوسياليسم نبود و منطقى جز منطق اسلام نداشت، ابوذر مخالف ثروت نبود بلكه مخالف ثروت‏اندوزى از راه نا مشروع و بدون پرداختن حقوق مسلم شرعى بود. (مترجم).
13. و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم و يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنبوهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون.(سوره توبه آيه 34 و 35.)
14. اول آيه شريفه از اين قرار است: يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله» معاويه مى‏گفت: بعد از جمله «سبيل الله»«و» نيست و مراد از «الذين» احبار و رهبان هستند، ولى ابوذر مى‏گفت «و» هست و ذخيره كنندگان مسلمان و غير مسلمان در اين حكم يكسانند. (مترجم).

منبع:
قهرمانان راستين 133/تأليف: خالد محمد خالد /ترجمه: مهدى پيشوايى /http://imamalinet.net
 



:: بازدید از این مطلب : 183
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 9 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

قرن ها و نسل هاى متوالى از آن تاريخ مى‏گذرد ولى هنوز مردم مسلمان نظريه پيامبر(ص) را درباره او تكرار مى‏كنند كه:«زمين تيره حمل نكرده، آسمان كبود سايه نيفكنده بر سر كسى كه راستگوتر از ابوذر باشد». ابوذر غفارى سر مست و شادمان وارد مكه شد. درست است كه رنج سفر و گرماى بيابان، پيكر او را با تازيانه درد و رنج آزرده و ناتوان ساخته بود ولى شوق رسيدن به هدفى كه به دنبال آن مى‏رفت، درد و رنج را از ياد او برده و در روح او نسيم خوشحالى دميده بود. به طور ناشناس وارد شهر مكه شد، چنين مى‏نمود كه او نيز يكى از كسانى است كه به مكه سفر مى‏كنند تا خدايان بزرگ كعبه را طواف كنند،يا رهگذرى است كه راه را گم كرده و يا طول سفر و طى راه، او را خسته كرده، لذا وارد آن شهر شده تا رفع خستگى كند و براى ادامه سفر توشه راه بيندوزد. اگر اهل مكه مى‏دانستند او به اين منظور به اين شهر آمده كه محمد (ص) را جستجو كند و به سخنان او گوش فرا دهد، دمار از روزگارش در مى‏آوردند! ولى او اهميت نمى‏داد كه او را بكشند يا اذيت كنند ولى بشرط اينكه قبلا اجازه دهند او يكبار با مردى كه صحراهاى بى آب و علف را بخاطر ديدن او در نور ديده روبرو گردد، و اگر به راستگوئى او دلگرم شد و به دعوتش اطمينان حاصل كرد، به او ايمان آورد، آنگاه هر چه دلشان خواست بكنند! او به كوچه و بازار شهر رفت تا از دور به اخبار گوش كند،همينكه دسته‏اى از مردم را مى‏ديد كه دور هم جمع شده از محمد (ص) گفتگو مى‏كنند، با احتياط نزديك آنها مى‏رفت و به سخنان آنها گوش مى‏داد، تا اينكه از گفتگوهاى جسته و گريخته، اطلاعات پراكنده‏اى، راجع به محمد (ص) و محل اقامت او جمع آورى كرد.،ولى جرأت نمى‏كرد محل خانه‏اى را كه محمد (ص) در آنجا بود از كسى بپرسد و خود نيز جائى براى اقامت نداشت لذا شب را در مسجد الحرام بسر برد. وضع غربت او نظر على (ع) را جلب نمود و او را به خانه خود برد و سه شب بعنوان مهمان نگه داشت، روز سوم، راز خود را با على (ع) در ميان گذاشت و قبلا تعهد گرفت كه راز او را با كسى در ميان نگذارد. على (ع) فرمود:«من تو را به منزل پيامبر (ص) راهنمائى مى‏نمايم ولى اگر دشمنان پيامبر از مقصد تو آگاه شوند قطعا تو را اذيت مى‏كنند، سپس افزود: بهتر اين است كه تو به دنبال من بيائى، اگر من در راه به دشمنان پيامبر برخوردم، خود را مشغول كارى مى‏كنم و تو بايد به راه خود ادامه دهى و گر نه به دنبال من بيا و به هر منزلى كه وارد شدم، تو نيز وارد شو»به اين ترتيب بود كه بامداد يكى از روزها همراه على (ع) به محلى كه محمد (ص) در آن بود، رفت، ديد پيامبر تنها نشسته است، نزديك رفت و گفت:

ـصبح شما بخير برادر عرب!

ـسلام بر تو اى برادر!

ـشعرى كه مى‏گويى بخوان!

ـآنچه من مى‏گويم شعر نيست تا براى تو بخوانم بلكه قرآن كريم است.

ـبخوان براى من.

پيامبر (ص)شروع به خواندن كرد و ابوذر درست گوش فراداد، بيش از چند لحظه نگذشته بود كه صداى ابوذر بلند شد:«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله»

پيامبر (ص) پرسيد:از كدام طايفه هستى؟

ابوذر جواب داد: از طايفه غفار.

تبسمى طولانى در ميان لبهاى پيامبر (ص) نقش بست و آثار حيرت و شگفت صورتش را فرو پوشانيد .ابوذر نيز خنديد، چون او خوب مى‏دانست چرا وقتى پيامبر (ص) شنيد اين شخصى كه در برابر او با آواز بلند سلام اختيار مى‏كند،يكى از افراد طايفه غفار است،هاله‏اى از تعجب صورت او را فرو پوشانيد، زيرا قبيله غفار هميشه در راهزنى پيش دست بود و در شرارت و راهزنى هيچ قبيله‏اى به پاى او نمى‏رسيد،مردم اين قبيله در شرارت و شبيخون زدن، ضرب المثل بودند، آنها هميشه با تاريكى هوا و شب، توأم بودند، كسى كه تاريكى شب، او را به چنگال يكى از افرد اين قبيله گرفتار مى‏كرد، جان سالم از معركه بدر نمى‏برد.ايا آن روز با اينكه اسلام، يك دين نو خاسته و ضعيف و مخفى بود، هرگز كسى تصور مى‏كرد كه يكى از افراد چنين قبيله‏اى بيايد و اسلام را بپذيرد؟خود ابوذر ضمن نقل داستان خود، چنين مى‏گويد:«پيامبر (ص) چون وضع قبيله غفار را مى‏دانست، از تعجب گاه سر بلند كرده مرا مى‏نگريست و به صورت من خيره مى‏شد، و گاه سر به پائين مى‏انداخت، بعد از چند لحظه گفت: خدا هر كه را خواست هدايت مى كند».آرى خدا هر كه را خواست هدايت مى‏كند.ابوذر يكى از كسانى بود كه خدا براى آنها هدايت خواست و نيكى اراده كرد.او در تشخيص حق از باطل، داراى بصيرت بود، او يكى از كسانى بود كه در جاهليت خداپرست بودند، يعنى از پرستش بت‏ها سرپيچى مى‏كردند و دنبال ايمان به خداى بزرگ مى‏گشتند كه آفريننده جهان است.هميشه همينطور است، شنيده نشده است كه پيامبرى قيام كند و بتها و پرستش كنندگان بت‏ها را سرزنش نمايد و به پرستش خداى يگانه و توانا دعوت كند، جز اينكه قدمها به سوى او برداشته مى‏شود و بارهاى سفر به قصد ملاقات او بسته مى‏گردد.آرى ابوذر فورا ايمان آورد، او پنجمين يا ششمين نفر بود كه مسلمان شد.

بنا بر اين، او در همان روزهاى اول، و بلكه ساعتهاى اول ظهور اسلام، مسلمان شده است و اسلام آوردن او آغاز كار بود.هنگامى كه او اسلام آورد، پيامبر (ص) نداى دعوت را با احتياط و مخفيانه به گوش مردم مى‏رسانيد، آن روز اسلام منحصر بود به خود پيامبر (ص) و پنج نفرى كه به او ايمان آورده بودند و با توجه به شرايط آن روز بر حسب ظاهر، در برابر ابوذر جز اين راهى نبود كه ايمان خود را پنهان كند و آرام و بى سر و صدا مكه را ترك گفته، به سوى قبيله خود برگردد.ولى ابوذر روح پر جنب و جوش و متحرك و بى قرارى داشت، گوئى او براى اين آفريده شده بود كه بر ضد باطل در هر كجا كه باشد، علم مخالفت بر افرازد، و اينك باطل را با دو چشم خود مى‏ديد زيرا كدام باطلى از اين بزرگتر است كه در برابر يك مشت سنگهاى سخت كه سن پرستش كنندگان از آن بيشتر بود،سرها و عقل‏ها به كرنش خم شود و مردم صدا بزنند: لبيك، لبيك !درست است كه در آن روز پيامبر (ص) دعوت پنهانى و مخفيانه را بر دعوت آشكار ترجيح مى‏داد ولى مى‏بايست نداى رسا و بلند اين انقلابى بزرگ، قبل از آنكه از مكه برود در آن شهر طنين بيفكند لذا به محض اينكه ايمان آورد، رو به پيامبر (ص) كرد و چنين سؤال نمود: به من چه فرمان مى‏دهى؟

پيامبر (ص) فرمود: ميان قوم خود برگرد، تا دستور من به تو برسد،

ابوذر گفت. سوگند به خدائى كه جان من در دست اوست، به ميان قبيله خود بر نمى‏گردم مگر اينكه نداى اسلام را در مسجد الحرام به گوش همه مردم برسانم!

آيا نگفتيم كه اين روح، متحرك و بى قرار است!آيا در لحظه‏اى كه ابوذر،يك دنيا حقيقت را كشف كرده در پيشگاه پيامبرى كه به او ايمان آورده و در برابر دعوتى كه بشارتهاى آن را از زبان پيامبر (ص) شنيده، هرگز آرام و قرار مى‏گيرد؟آيا در چنين لحظه‏اى هرگز حاضر مى‏شود ساكت و آرام به ميان قوم خود برگردد؟اين كار مافوق طاقت اوست اينجا بود كه داخل مسجد الحرام شد و با صداى بلند و رسا ندا كرد:«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسوله»

ـتا آنجا كه مى‏دانيمـ اين ندا، نخستين ندائى است كه عظمت و جبروت قريش را به مبارزه طلبيد و نخستين بانگ توحيد بود كه به گوش آنها خورد. اين ندا از حلقوم مرد غريبى در آمد كه در مكه نه حامى و نه پشتيبانى داشت و نه قوم و خويشى!اتفاقا آنچه ابوذر خود حدس مى‏زد كه ممكن است بر سرش بيايد، آمد: مشركان او را احاطه كرده آنقدر زدند كه بيهوش نقش زمين گشت.خبر به گوش عباس عموى پيامبر (ص) رسيد، آمد هر چه كوشش كرد نتوانست پيكر او را از چنگال مشركان بيرون بكشد، ناگزير به حيله لطيفى متوسل شد و چنين گفت:«اى گروه قريش، شما همگى بازرگان هستيد،راه تجارتى شما از ميان طايفه غفار است، اين شخص يكى از افراد آن طايفه است، اگر او قوم خود را بر ضد شما تحريك كند، راه را بر قافله‏هاى شما بسته به اموال شما دستبرد مى‏زنند».

مشركان اين مطلب را با ترازوى عقل خود سنجيدند و ابوذر را رها كردند، ولى ابوذر كه لذت اذيت در راه خدا را چشيده بود، نمى‏خواست قبل از اينكه سهم بيشتر از اين فيض دستگيرش شود، مكه را ترك گويد لذا روز دومـو بلكه در همان روزـعينا بهمان ترتيب مبارزه را از نو آغاز كرد يعنى همينكه دو نفر زن را در حال طواف به دور دو بت«اساف» و «نائله»و خواندن دعا در برابر آنها ديد، روبروى آنها ايستاد و سخت به آن دو بت توهين و نكوهش كرد، زنها فرياد بر آوردند،مردها مثل مور و ملخ دوان دوان خود را رساندند و ابوذر را آنقدر زدند كه از خود بيخود شد، وقتى به هوش آمد، بار ديگر فرياد كرد:«شهادت مى‏دهم خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد (ص) پيامبر خداست» (1)پيامبر (ص) استعداد عجيب شاگرد جديد و تازه وارد و قدرت، خيره كننده او را در مبارزه با باطل بخوبى درك مى‏كرد،ولى هنوز وقت شدت عمل و مبارزه نرسيده بود لذا دوباره او را به بازگشت به ميان قوم خود، امر فرمود و دستور داد كه به ميان طائفه خود روانه گردد و موقعى كه اسلام انتشار يافت و آشكار گشت، بر گردد و آنگاه در حوادث و مشكلات مسلمانان شريك باشد ابوذر به ميان قبيله خود برگشت، و كم كم با آنها از موضوع قيام پيامبرى كه از جانب خدا برخاسته و مردم را به پرستش خداى يگانه و اخلاق نيك دعوت مى‏كند و بت پرستان را يكى بعد از ديگرى به دين اسلام داخل مى‏نمايد، سخن آغاز كرد، ابوذر تنها به قبيله خود قناعت نكرد بلكه به سوى قبيله ديگرى بنام «اسلم» نيز روانه شد و مشعل‏هاى هدايت را در ميان آنان نيز برافروخت.

سالها از اين حادثه گذشت و پيامبر (ص)به مدينه هجرت كرد و همراه مسلمانان در مدينه سكونت گزيد...روزى حومه بلند مدينه با صفهاى طولانى يك جمعيت پياده و سواره روبرو شد كه گرد و خاك از زير پايشان به آسمان برخاسته بود، و اگر تكبيرهاى بلند و تكان دهنده‏شان نبود هر كس مى‏ديد خيال مى‏كرد سپاهى از سپاههاى سيل اسا و بنيان كن طرفداران شرك است كه مدينه را مورد حمله قرار داده است.اين قافله پر هياهو، موج زنان نزديك شد و داخل مدينه گشت و به سوى مسجد و محل اقامت پيامبر (ص) روانه گرديد اين قافله مركب بود از دو قبيله«غفار» و «اسلم» كه ابوذر همه آنها را مسلمان نموده و دسته جمعى بهمراه خود آورده بود.مردان زنان، پيران، جوانان و كودكان همه آمده بودند!پيامبر (ص) حق داشت بيش از پيش بر تعجب و حيرتش افزوده گردد زيرا ديروزـموقع ايمان آوردن ابوذرـوقتى در برابرش فقط يك مرد از قبيله غفار را ديد كه ايمان و اسلام خود را آشكار مى‏كند، خيلى تعجب كرد و از حيرت خود از اين موضوع چنين تعبير آورد:«خدا هر كه را خواست هدايت مى‏كند».

ولى امروز قبيله«غفار»همگى مسلمان شده به حضور او آمده‏اند،اين مردم از آن تاريخ كه خدا آنها را بدست «ابوذر» هدايت كرده بود چندين سال در دين اسلام گذرانده بودند، بعلاوه، همراه طايفه غفار، قبيله اسلم نيز آمده بودند.آرى در پرتو اسلام، قهرمانان شرارت و زد و برد، و هم پيمانان شيطان، مبدل به قهرمانان خير و نيكى و هم پيمانان حق، گشته‏اند.آيا درست نيست كه خدا هر كه را خواست، هدايت مى‏كند!

پيامبر لحظه‏اى، نگاههاى پر از شادمانى و عطوفت و مهر خود را به صورت هاى پاك آنها دوخت،به قبيله «غفار»نگاه كرد و فرمود:«خدا قبيله غفار را مورد آمرزش و غفران قرار دهد» (2)بعد نگاهى به سوى قبيله «اسلم» كرد و فرمود:«خدا اسلم را سالم نگهدارد» (3)ولى آيا پيامبر خود اين مبلغ عجيب و نيرومند و انعطاف ناپذير و شريف و جوانمرد، يعنى ابوذر را شخصا مورد تفقد و تقدير قرار نداد؟چرا، پاداش او فراوان، و احترام او نزد پيامبر ارزنده بود، سينه پر علم، و تاريخ درخشان زندگى او بالاترين و ارزنده‏ترين و گرانبهاترين نشان‏هاى افتخار را دريافت داشت.قرنها و نسل‏هاى متوالى از آن تاريخ مى‏گذرد ولى هنوز هم مردم مسلمان نظريه پيامبر (ص) را درباره او تكرار مى‏كنند كه: زمين تيره حمل نكرده، آسمان كبود سايه نيفكنده بر سر كسى كه راستگوتر از ابوذر باشد.

راستگوتر از ابوذر؟پيامبر با اين جملات، دفتر آينده يار وفادار خود را خواند، و تمام صفحات كتاب زندگى او را در اين چند كلمه خلاصه كرد.بنا بر اين، صدق و راستگوئى تزلزل ناپذير، جوهر تمام زندگى ابوذر بود، هم صدق باطن، و هم صدق ظاهر هم صدق در عقيده و هم صدق در زبان.پيامبر (ص) پيشگوئى كرد كه روزى مى‏آيد كه ابوذر بر اساس صدق و راستى زندگى مى كند، نه به خود دروغ و بر خلاف واقع مى‏گويد، و نه به ديگرى، و نه به كسى اجازه مى‏دهد به او دروغ بگويد.راستگوئى او يك فضيلت گنگ نخواهد بود زيرا راستگوئى بى زبان نزد ابوذر، اصولا راستگوئى نيست. صدق واقعى عبارت است از صدق آشكار و علنى، حق را آشكارا گفتن و باطل را به مبارزه طلبيدن صواب را يارى كردن و خطا را كوبيدن.راستگوئى، يعنى عشق با شهامت به ساحت پاك حق، زبان گوياى با شهامت و صريح در دفاع از حريم حق، و راه پيمائى با شوق، همراه قافله حق!پيامبر با نور بصيرت مخصوص به خود كه ابرهاى دور دست آينده را مى‏شكافت و مجهولات دور از دسترس عقل و فكر مردم عادى را روشن مى‏ساخت، مصائبى را كه بعدها صدق و سر سختى ابوذر بر سر وى آورد، همه را مى‏ديد، لذا همواره به وى امر مى‏كرد كه صبر و بردبارى را راه و رسم خود قرار دهد.

روزى پيامبر (ص) از ابوذر چنين سؤال كرد:«اى ابوذر!چگونه خواهى بود زمانى كه تحت حكومت زمامدارانى زندگى كنى كه بيت المال را حيف و ميل كنند»؟ابوذر پاسخ داد:«سوگند به خدائى كه تو را پيامبر حق بر انگيخته،با شمشير گردنشان را مى‏زنم»!پيامبر فرمود«ايا نمى‏خواهى راهى بهتر از اين به تو نشان دهم؟:صبر مى‏كنى تا مرا ملاقات كنى».به نظر شما چرا پيامبر (ص) اين سؤال را مطرح كرد:«زمامداران و مال؟!»براى اينكه بزرگترين داستان زندگى ابوذر را همين مسأله تشكيل مى‏داد، پيامبر (ص) مى‏دانست كه ابوذر روزى حيات و زندگى خود را در راه آن خواهد گذاشت پيامبر مى‏دانست كه اين، مشكلات عمده‏اى است كه ميان او و اجتماع، در آينده مطرح خواهد شد.پيامبر اينها را مى‏دانست،لذا اين سؤال را پيش كشيد تا اين نصيحت ارزنده را آويزه گوش او سازد كه: «صبر مى‏كنى تا مرا ملاقات كنى» (4)

روزى فرا رسيد كه ابوذر به وصيت معلم و پيامبر خود عمل كرد و روى همين اصل، شمشيرى را كه وعده مى‏داد با آن گردن زمامدارانى را بزند كه از بيت المال امت براى خود ثروت اندوزند، برنداشت ولى در عين حال لحظه‏اى در برابر عمل آنان سكوت نكرد.آرى اگر پيامبر (ص) او را از كشيدن شمشير به روى زمامداران آن روز نهى مى‏كرد، از اين هم نهى نمى‏كرد كه زبان برنده و تيزتر از شمشير خود را در يارى حق به حركت در آورد و طولى نكشيد كه همين كار را كرد.دوران پيامبر (ص)، و بعد از آن عصر خلافت ابوبكر و عصر خلافت عمر، با سادگى زندگى و بى اعتنائى به مظاهر فريبنده زندگى و انگيزه‏هاى شيطانى سپرى شد...در اين دوره حتى افرادى كه ميل و رغبت شديدى به اين قسمت داشتند، هيچ گونه راه و روزنه‏اى براى ارضاء و اشباع اين گونه تمايلات افراطى خود پيدا نمى‏كردند.آن روزها انحرافى از لحاظ تقسيم بيت المال در دستگاه رهبرى مسلمانان وجود نداشت تا ابوذر صداى اعتراض بر ضد آن بلند كند و يا با كلمات آتشين خود آنرا از بين ببرد. (5)عمر، در دوران طولانى خلافت خود، در تمام قلمرو و حكومت اسلامى رعايت زهد و سادگى و اجراى عدالت را بر فرمانروايان و امرا و ثروتمندان مسلمان، مقرر نموده بود. به محض اينكه به عمر خبر مى‏رسيد كه يكى از استان‏داران حكومت اسلامى، در عراق يا شام يا صنعاء و يا در هر يك از شهرهاى دور دست، از نوعى غذا استفاده مى‏كند كه نوع مردم قدرت خريد و تهيه آن را ندارند، دستورهاى خشن و قاطع صادر مى‏كرد و آن استاندار را به مدينه احضار مى‏نمود تا حسابش را كف دستش بگذارد! (6)البته مادامى كه عاملى نظير سوء استفاده از قدرت و احتكار ثروت، زندگى را بر ابوذر تنگ نمى‏كرد،وضع موجود بر ابوذر و ساير مسلمانان گوارا بود، و ابوذر براى عبادت پروردگار، و جهاد در راه خدا فراغت پيدا مى‏كرد بدون اينكه اگر در گوشه و كنار، مخالفتى با قانون عدل مشاهده مى‏نمود، به سكوت برگزار كند، و كمتر اتفاق مى‏افتاد كه چنين مخالفتى مشاهده نمايد.روزى كه بزرگترين و عادل‏ترين و بهترين فرمانروايان قاطبه بشر،يعنى پيامبر اسلام (ص) از دنيا رفت، بار سنگينى از مسؤليت‏ها بعد از خود باقى گذاشت و رحلت او قهرا چنان موجب خرابى كارها و وخامت اوضاع شد كه مردم طاقت تحمل آن را نداشتند، زيرا امواج فتوحات گسترش يافت و بموازات گسترش فتوحات، دامنه خواسته‏ها و گرايش به خوشگذرانى‏ها و نعمت‏هاى زندگى در ميان مسلمانان توسعه يافت، اينجا بود كه ابوذر خطر را احساس كرد.پرچمهاى مجد و عظمت شخصى چه بسا مانع پيشرفت كار كسانى مى‏شود كه بايد تمام خط مشى و هدف آنها در زندگى، بر افراشتن پرچم خدا باشد.دنيا با زرق و برق زودگذر و فريبندگيهاى خطرناك گاهى مانع كار كسانى مى‏شود كه مزرعه قرار دادن دنيا براى اعمال نيك، رسالت آنها است.مال و ثروتى كه خدا آنرا خدمتگزار مطيع انسان قرار داده، چه بسا مبدل به يك «آقا»ى! مستبدى مى‏شود، آنهم نسبت به چه كسانى؟ نسبت به پيروان محمد (ص) كه خود او هنگام رحلت از دنيا، زره جنگى‏اش در گرو بود و حال آ نكه غنيمت و بيت المال در برابرش مثل تلى انباشته شده بود! (7)منابع و ذخائر زمين كه خدا براى تمام مردم آفريده و سهمشان را از آن برابر و مساوى قرار داده، چه بسا در گوشه انبار احتكار بخوابد و پس انداز گردد.گاهى مسأله «قدرت» كه مسئوليت آن چنان سنگين است كه دلهاى مردان نيك از ترس حساب و مؤاخذه خدا درباره آن، به لرزه در مى‏آيد، مبدل به وسيله ديكتاتورى و اندوختن ثروت و نعمت مى‏شود و نابودى و عواقب وخيم ديگرى به دنبال مى‏آورد.

«ابوذر»همه ا ينها را با چشم خود ديد و در تشخيص وظيفه واجب و مسئوليت حتمى خود ترديد و شك به خود راه نداد،بلكه دست به قبضه شمشير برد و آنرا در هوا به گردش در آورد و هوا را شكافت، و به قصد نهضت و انقلاب بپا خاست تا با شمشيرى كه هرگز در غلاف نخوابيده بود، با اجتماع روبرو شود، ولى خيلى زود صداى وصيتى كه پيامبر (ص) به او كرده بود در زواياى قلبش طنين افكند، شمشير را دوباره در نيام فرو كرد،چون سزاوار نبود به روى مسلمانان شمشير بكشد.خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «جايز نيست مؤمن، مؤمن را بكشد مگر از روى خطا». (8ـ9)ابوذر احساس مى‏كرد كه وظيفه او در آن شرايط كشتن نيست، بلكه اعتراض است، زيرا همه جا وسيله تغيير و اصلاح اوضاع، شمشير نيست، بلكه در پاره‏اى از موارد سخن راست توأم با خيرانديشى و بدون خيانت و ترس است، سخن عادلانه‏اى كه به هدف مى‏رسد، و از عاقبتش بيم و هراسى نيست.در گذشته گفتيم كه روزى پيامبر (ص) در ميان جمعى از مسلمانان خبر داد «زمين حمل نكرده، و آسمان سايه نگسترده بر كسى كه راستگوتر از ابوذر باشد»كسى كه از اين مقدار صدق و راستگوئى برخوردار است، به شمشير چه احتياج دارد؟ او يك كلمه عادلانه كه بگويد از تمام شمشيرهاى روى زمين برنده‏تر است.

بنابراين بايد با صلاح همين راستگوئى به جنگ زمامداران و ثروتمندان، و تمام كسانى برود كه بواسطه دلبستگى و اعتماد به دنيا، خطر بزرگى براى دينى به وجود آورده‏اند كه براى بشريت ارمغان هدايت آورده، نه ثروت اندوزى، براى دينى كه منطق آن، پيامبرى است،نه سلطنت، رحمت است، نه عذاب، تواضع است، نه برترى جوئى، برابرى و مساوات است، نه تبعيض و امتيا قناعت است، نه حرص و آز، بهره بردارى از دنيا به مقدار كفايت است، نه هوسرانى، و بالاخره عدالت در بهرهـبردارى از لذات زندگى است، نه آلودگى بواسطه آن، يا كشت و كشتار بر سر تقسيم آن!بنابر اين ابوذر بايد بر ضد همه اينها قيام كند تا خدا ميان او و ايشان بحق داورى كند كه او بهترين داوران است.ابوذر بر ضد كانونهاى قدرت و ثروت قيام كرد، با آنها يكى پس از ديگرى جنگ و مبارزه نمود و در ظرف اندك مدتى بمنزله پرچمى شد كه توده‏هاى انبوه محرومان اجتماع دور آنرا گرفتند و آوازه نهضتش حتى نقاط دور دست را نيز كه هنوز اهالى آنها او را نديده بودند، فرا گرفت، به طورى كه از هيچ سرزمينى نمى‏گذشت و حتى نام او به گوش هيچ قومى نمى‏رسيد، مگر اينكه موجب اتحاد و تشكيل گفتگوها و شوراهاى مردم ـ كه مصالح ارباب قدرت و ثروت را تهديد مى‏كرد ـ مى‏شد.اگر اين انقلابى بزرگ مى‏خواست براى خود و براى جنبشى كه به وجود آورده بود، پرچم مخصوصى انتخاب كند، حتما شعارى كه در آن پرچم نقش مى‏بست، جز يك سيخ سرخ شده و آتشين كه حرارت آن موج مى‏زد، نمى‏شد، چون سرود و شعارى كه همواره با خود تكرار و زمزمه مى‏نمود و مردم نيز همچون رجزهاى حماسى آنرا تكرار مى‏كردند، اين جمله‏ها بود:«ثروت اندوزان، و كسانى كه زر و سيم را گنجينه و ذخيره مى‏كنند بشارت دهيد كه پيشانى و پهلوى آنها روز قيامت با سيخهائى از آتش داغ مى‏شود» (10) !!ابوذر از هيچ كوهى بالا، و از هيچ دشتى پائين نمى‏رفت، به هيچ شهرى داخل، و با هيچ فرمانروايى نمى‏رفت، به هيچ شهرى داخل، و با هيچ فرمانروايى مواجه نمى شد جز اينكه جمله‏هاى گذشته ورد زبانش بود، به محض اينكه مردم او را مى‏ديدند و به سوى آنها مى‏آيد،با اين جمله‏ها به استقبال او مى‏شتافتند:«ثروت اندوزان را به سيخهائى از آتش بشارت دهيد».اين عبارت، علامت مبارزه او بود، مبارزه‏اى كه زندگى خود را وقف آن كرده بود.كى؟ وقتى ديد كه ثروتها در دست اشخاص معدودى متمركز شده و احتكار مى‏گردد.وقتى كه ديد زورمندان برترى جوئى نموده و از قدرت خود سوء استفاده مى‏كنند، وقتى كه ديد محبت دنيا در دل بعضى از مسلمانان به حد افراط رسيده و بيم آن مى رود كه تمام وارستگى‏ها، پارسائى‏ها، فداكارى‏ها و اخلاصى را كه رسالت بزرگ اسلامى طى چندين سال در مردم به وجود آورده، از بين ببرد.

او مبارزه را از زورمندترين و خطرناك‏ترين كانونها شروع كرد، در شام،«معاوية بن ابى سفيان» بر مسند حكومت سرزمينى تكيه زده بود كه از پر در آمدترين، حاصل خيزترين و ثروتمندترين نقاط قلمرو حكومت اسلامى بشمار مى‏رفت پولهاى گزاف و بى حساب به اين و آن مى‏بخشيد و باين وسيله دل افرادى را كه اسم و رسم و موقعيت داشتند، به دست مى‏آورد و آنها را دور خود جمع مى‏كرد و آينده خود را كه از دور چشمها را بدون لحظه‏اى غفلت بدان دوخته بود، تأمين مى‏كرد (11) چيزى نمانده بود كه املاك مستغلات و كاخها و ثروتهاى معاويه و اطرافيان او در شام، بقيه پرچمداران دعوت اسلامى را نيز گمراه سازد، پس مى‏بايست قبل از اينكه خطر، همه را در بر بگيرد و عمومى شود، ابوذر انتقاد و مبارزه خود را آغاز كند.همينكه مردم شام آمدن ابوذر را شنيدند، در محيطى پر از شور و حماسه به استقبال او شتافتند، او هر كجا مى‏رفت و به هر جا كه سر مى‏زد، مردم دور او جمع مى‏شدند و مى‏گفتند: اى ابوذر براى ما حديث نقل كن، اى يارـپيامبر (ص) براى ما حديث نقل كن.ابوذر نگاههاى كنجكاو خود را بر دسته‏هاى مردمى كه او را احاطه مى‏كردند، مى انداخت، مى‏ديد اكثر آنها مستمند و فقيرند، سپس نگاه خود را به املاك و قصرهاى سر به فلك كشيده‏اى كه از دور پيدا بود، مى‏دوخت و آنگاه در ميان كسانى كه پيرامون او حلقه زده بودند، صدا مى‏زد:در شگفتم از كسى كه در خانه خود خوراك پيدا نمى‏كند، چگونه قيام نمى‏كند و شمشير به روى مردم نمى‏كشد.در اين هنگام وصيت پيامبر (ص) يادش مى‏آمد كه بايد تحمل و صبر را به جاى انقلاب برگزيند و سخن دليرانه را به جاى شمشير!لذا كلمه «انقلاب» را رها مى‏كرد و به سوى كلمه «منطق» و قانع كردن مردم توجه مى‏نمود، مردم را متوجه اين نكته مى‏ساخت كه بايد همه مسلمانان مانند دندانه‏هاى شانه مساوى و برابر بوده و همه در منافع عمومى و بيت المال شريك و سهيم باشند (12) زيرا از نظر اسلام كسى بر كسى جز به تقوى برترى ندارد اگر مردم گرسنه ماندند بايد زمامدار و حاكم، نخستين شخص گرسنه باشد و اگر سير گشتند بايد آخرين فرد سير باشد.او تصميم گرفت با سخنان آتشين و توأم با شجاعت خود، يك نظريه عمومى در تمام نقاط قلمرو حكومت اسلامى به وجود آورد كه در پرتو استوارى و نيرومندى، نيروى كنترل كننده‏اى براى امرا و ثروتمندان اسلامى بوده و مانع غلبه افرادى باشد كه از حكومت سوء استفاده نموده ثروت را احتكار مى‏كنند.در اندك مدتى مردم شام مثل سپاه زنبورهاى عسل گشتند كه ملك مطاع خود را پيدا كرده باشند، اگر ابوذر يك اشاره مختصر به انقلاب مى‏كرد، آتش انقلاب شعله‏ور مى‏گرديد،ولى همانطورى كه گفتيم او همت خود را در آفريدن يك رأى عمومى واجب الاحترام، متمركز كرد و سخنان او نقل مجالس شد و در مساجد و راهها موضوع صحبت گشت.خطر ابوذر هنگامى امتيازاتى را كه به نهايت درجه شدت خود رسيده بود، تهديد كرد كه علنا در برابر گروهى از مردم با معاويه مناظره و مباحثه كرد و بلافاصله حاضرين در مجلس، جريان گفتگوى ابوذر با معاويه را به اطلاع غائبين هم رسانيدند و اين خبر به سرعت همه جا پخش گرديد.ابوذرـكه طبق توصيف پيامبر (ص) راستگوترين فرد جهانيان بودـبدون كمترين ترس و پروا در برابر معاويه ايستاد و او را درباره ثروتهائى كه پيش از حكومت شام داشت، ثروتهائى كه آن روز در شام جمع كرده بود، درباره خانه‏اى كه در مكه در آن سكونت مى‏كرد، و كاخهائى كه آن روز در شام ساخته بود، استيضاح كرد.سپس سؤال را به كسانى از صحابه متوجه مى‏ساخت كه همراه معاويه به شام آمده و آن روز دور او را گرفته بودند، و هر يك صاحب املاك و كاخها و آلاف و الوف شده بودند، ابوذر همه آنها را مخاطب قرار داده فرياد مى‏كرد:آيا شما همان كسانى نيستيد كه قرآن در ميان آنها به پيامبر نازل گشت؟ آنگاه خود از جانب آنها جواب مى‏داد: آرى شما همان كسانى هستيد كه قرآن در ميان شما نازل شد و با پيامبر (ص) در تمام جنگها شركت كرديد.بعد سؤال مى‏كرد: آيا در كتاب خدا اين آيه را نمى‏خوانيد؟:«كسانى را كه طلا و نقره را گنجينه و ذخيره مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، به عذاب دردناك بشاتر ده‏روزى كه آن طلا و نقره در آتش دوزخ گداخته مى‏شود و پيشانى و پشت و پهلوى آنها را با آن داغ مى‏كنند( و فرشتگان به آنها مى‏گويند) اين است نتيجه آنچه از زر و سيم اندوخته كرديد، اكنون بچشيد عذاب سيم و زرى را كه ذخيره مى كرديد» (13) معاويه جوابى پيدا نكرد و از روى ناچارى به حديث متوسل شده با لحن احترام آميزى نسبت به حديث گفت: طبق حديث، اين آيه درباره اهل كتاب نازل شده است.ابوذر فرياد زد: نه، درباره ما و آنها هر دو نازل شده است. (14) ابوذر دنبال سخنان خود را گرفته، معاويه و دار و دسته او را نصيحت مى‏كرد كه از ميان املاك و كاخها و اموالى كه در دست دارند بيرون روند و هر كدام بيش از مقدار احتياج يك روز خود ذخيره نكنند.در محافل و انجمن‏ها، خبر اين مناظره و استيضاح، و اخبار راجع به ابوذر دهن به دهن گشت و سرود ابوذر در خانه‏ها و ميان توده‏ها اوج گرفت كه:«ثروت اندوزان را به ميخ‏هائى از آتش در روز قيامت بشارت دهيد».معاويه خطر را احساس كرد و سخنان آتشين اين انقلابى بزرگ او را تكان داد ولى بحسب ظاهر از او قدر شناسى نمود، و آزارى نرسانيد، ليكن فورا به خليفه وقت «عثمان» نامه‏اى نوشت و ضمن آن خاطر نشان ساخت كه: ابوذر مردم شام را بر ضد ما تحريك نموده و فساد راه انداخته است!عثمان نامه‏اى به معاويه نوشت، و طى آن دستور داد ابوذر را به مدينه روانه كند و اضافه كرد كه بايد او را به وسيله شتر چموش و خشنى روانه مدينه نمايد. معاويه عده‏اى را مأمور كرد كه او را بر پير شترى كه جهاز بى بستر روى آن بود، سوار كنند و به سوى مدينه حركت بدهند و تأكيد كرد كه بايد شب و روز شتر را برانند!، روزى كه ابوذر از دمشق حركت كرد، احساسات مردم بشدت تحريك شد و چنان بدرقه‏اى از او به عمل آوردند كه هرگز دمشق نظير آنرا نديده بود!«من نيازى به دنياى شما ندارم»! اين جمله را ابوذر وقتى كه به مدينه رسيد و ميان او و عثمان سخنان زيادى رد و بدل شد، به عثمان گفت‏عثمان خطر واقعى و نيروى دعوت ابوذر را كاملا احساس كرده بود زيرا اخبارى دائر بر استقبال توده‏هاى وسيع مردم از آراء و افكار ابوذر،به مدينه مى‏رسيد، لذا عثمان خواست ابوذر را تطميع كند ولى ابوذر وعده عطاى او را رد كرد و گفت:«من نيازى به دنياى شما ندارم»!آرى او نيازى به دنياى مردم نداشت، او از مردان پاكى بود كه به دنبال غناى روحى مى‏گردند، اين گونه افراد، زنده اين هستند كه هميشه ببخشند نه اينكه بگيرند.سر انجام عثمان او را به «ربذه» تبعيد نمود، ولى ابوذر حتى در گرما گرم مبارزه، پيوسته مراتب امانت خود را نسبت به خدا و پيامبر (ص)حفظ مى‏كرد و خيانت نمى‏نمود و از جان و دل وصيت پيامبر (ص)را مبنى بر اينكه نبايد به روى مردم شمشير بكشد، حفظ مى‏كرد، گوئى پيامبر آينده را مى‏دانست، آينده ابوذر و سرگذشت او را، و لذا اين نصيحت ارزنده را به او كرد.روى همين اصل بود كه ابوذر وقتى مى‏ديد بعضى از افرادى كه بسيار مايلند آتش فتنه را روشن كنند، از سخنان او براى خود مدرك اخذ مى‏كنند تا از اين رهگذر خواسته‏هاى خود را عملى و كينه دل خود را خالى كنند، هرگز نفرت خود را از شيوه آنها مخفى نمى‏داشت.ابوذر شخصى بود كه هيچ گونه غرض مادى نداشت و لذا خدا به او نور بصيرت خاصى عطا فرموده بود و در اثر همين بيغرضى بود كه متوجه عواقب زيانبار و خطرى كه شورش مسلحانه در بر داشت، شد و آنرا كنار گذاشت همچنانكه متوجه عواقب زيانبار و خطرى كه سكوت در بر داشت، شد و آنرا نيز كنار گذاشت. وـگر ه شمشير نكشيدـلكن صداى خدا را به سخن حق و گفتار راستين بلند كرد.نه طمع و انگيزه‏هاى مادى او را تحريك مى‏كرد، و نه تصور عواقب نا مطلوب او را از تعقيب هدف خود باز مى‏داشت.ابوذر تمام قواى خود را در راه يك مبارزه پاك و بدون خيانت به كار انداخت و در اين راه از همه چيز چشم پوشيد و طولى نكشيد كه عمرش كه سراسر آميخته با انتقاد از حكومت و مال پرستى بود به پايان رسيد.ابوذر حق داشت از گمراهى و فتنه‏اى كه حكومت و مال در بر داشت، براى برادران مسلمان خود يعنى كسانى كه پرچم اسلام را همراه پيامبر به دوش كشيدند و بعدا هم مى‏بايست پرچمدار اسلام باشند، بترسد، زيرا مسأله حكومت و مال هميشه براى اقوام و ملل جهان، دو مشكل بزرگ و حياتى مى‏باشند، بنا بر اين اگر اين دو، دستخوش گمراهى گردند، سرنوشت مردم در معرض خطر مهمى قرار مى گيرد.ابوذر از ياران پيامبر (ص) توقع داشت كه هيچ كدام فرمانروائى را به حد افراط دوست نداشته باشند و ثروت كلان جمع نكنند بلكه مانند عصر پيامبر پيشقراولان هدايت، و بندگان خدا باشند.او مى‏دانست كه دنيا پرستى و مال دوستى افراطى چقدر خطرناك است، او متوجه بود كه ديگر روش دوران پيامبر باين آسانى زنده نمى‏شود، او طى مدت درازى از پيامبر مى‏شنيد كه ياران خود را از وسوسه‏هاى فرمانروائى بر حذر مى‏داشت و آنرا چنين توصيف مى‏كرد:«فرمانروائى يك امانت است و كيفر خيانت در آن، خوارى و پشيمانى در روز قيامت است، مگر كسى كه آنرا به نحو شايسته به پايان برساند و وظايفى را كه بواسطه عهده دارى آن بر او واجب شده است، كاملا انجام دهد»كار ابوذر به جائى كشيد كه ناگزير شد اگر با برادران مسلمان خود بكلى قطع ارتباط نكند، تا حدى از آنها دورى گزيند چون نوع آنها متصدى فرمانروائى شده بودند و طبعا براى آنها ثروت و مكنت فراوانى از راه مشروع و غير مشروع فراهم شده بود.

روزى «ابو موسى اشعرى»را ملاقات كرد، همين كه ابو موسى را ديد، بازوان خود را باز كرد و از فرط خوشحالى صدا زد: «آفرين بر ابوذر،آفرين بر برادرم».ابوذر او را عقب زد و گفت: من برادر تو نيستم آن موقع برادر تو بودم كه هنوز والى و فرمانروا نشده بودى!همچنين روزى «ابو هريره» او را ملاقات نمود، و آغوش خود را باز كرد تا ا و را در آغوش بگيرد ولى ابوذر او را با دست خود كنار زد و گفت: «از من دور شو، تو همان كسى نيستى كه متصدى فرمانروائى شدى، عمارت‏هاى بلند ساختى و براى خود دام و زراعت فراوانى فراهم آوردى»!؟ابو هريره به دست و پا افتاده از خود دفاع كرد و خويشتن را از اين گونه نسبت‏ها تبرئه نمود.شايد آن روز به نظر بعضى، چنين مى‏رسيد كه ابوذر در عكس العمل خود در برابر حكومت و ثروت، بحد مبالغه رسيده است ولى ابوذر منطقى داشت كه حاكى از صداقت او بين خود و ايمانش بود، ابوذر با افكار و اعمال و روش و ديد خود مسير صاف و هموارى پيش گرفته بود كه يادگار پيامبر (ص)بود.اگر بعضى از مسلمانان خيال مى‏كردند كه اين روش عملى نيست و نتايج چنين خط مشيى بدرستى معلوم نمى‏باشد، ابوذر آنرا سرمشقى تشخيص مى‏داد كه كاملا شايسته پيروى است و راه حيات و برنامه عملى را كاملا ترسيم مى‏كند و مخصوصا براى آن دسته از افرادى كه در عصر پيامبر (ص)بودند، پشت سر او نماز خوانده، با او به جهاد رفته و بيعت نموده بودند كه سخنان او را بشنوند و اطاعت كنند، كاملا عملى مى‏دانست.چنانكه پيش از اين گفتيم، ابوذر با هوش نافذ خود در مى‏يافت كه حكومت و ثروت چه اثر قاطعى در سرنوشت مردم دارد و از اين رو كاملا تشخيص مى‏داد كه هر خللى كه اركان درستى در اداره حكومت، و يا عدالت در تقسيم ثروت را تهديد كند، خطرى به وجود مى‏آورد كه بايد بشدت با آن مبارزه كرد.ابوذر در زندگى خود تا آنجا كه مى‏توانست پرچم پيروى از پيامبر (ص)را با كمال امانت و پاسدارى به دوش كشيد، او در تسلط بر خطرهاى فرمانروائى و ثروت، حقا استاد بود.روزى فرمانروائى يكى از نقاط عراق را به او پيشنهاد كردند، گفت:«نه، سوگند به خدا هرگز نمى‏توانيد مرا به دنياى خود مايل سازيد».

روزى يكى از دوستان ابوذر ديد كه وى پيراهن كهنه‏اى پوشيده است، پرسيد: غير از اين، لباس ديگرى ندارى؟ چند روز پيش ديدم دو لباس تازه داشتى؟ابوذر جواب داد:«آنها را به كسى دادم كه نسبت به آنها محتاجتر از من بود».گفت:بخدا تو خود به آنها احتياج دارى.ابوذر در جواب داد«:خداوند مرا ببخشد، تو دنيا را بزرگ مى‏شمارى، آيا اين عبا را بر دوش من نمى‏بينى؟عباى ديگرى نيز دارم كه در نماز جمعه مى‏پوشم، بزى دارم كه از شير آن استفاده مى‏كنم و الاغى دارم كه بر آن سوار مى‏شوم، پس ما از نعمتهاى خدا چه كم داريم»؟ !روزى ابوذر در مجلسى نشسته صحبت مى‏كرد و چنين مى‏گفت: رهبر من پيامبر (ص)مرا به هفت چيز وصيت كرد و فرمود:

*به مستمندان مهر ورزم و با آنان معاشرت كنم.

*در زندگى هميشه به كسانى نگاه كنم كه از من پائين‏ترند و به كسانى نگاه نكنم كه از من بالاترند.

*هرگز از كسى چيزى درخواست نكنم.

*پيوند خويشاوندى را نگسلم و به خويشان خود نيكى كنم.

*سخن حق را بگويم اگر چه تلخ باشد.

*در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نترسم.

*جمله: لا حول و لا قوة الا بالله را زياد بگويم.

به راستى ابوذر اين وصيت را زنده كرد و زندگى خود را در قالب آن ريخت، بحدى كه در ميان قوم و هم كيشان خود ضمير و وجدان زنده و مظهر آمال عمومى شناخته شد.على (ع) مى‏فرمود:«امروز غير از ابوذر كسى نيست كه در راه خشنودى خدا به سرزنش سرزنش كنندگان اعتنا نكند».او يك عمر زندگى كرد ولى در زندگى خود هميشه بر ضد سوء استفاده از قدرت و حكومت، و احتكار ثروت، قيام و ايستادگى مى‏كرد.او در زندگى خود اعمال غلط و خطا را مى‏كوبيد و بر ويرانه آن، كاخ اعمال درست و صحيح را بنيان مى‏نهاد.او در زندگى خود همه چيز را در راه مبارزه با فساد، و بر حذر داشتن مردم از عواقب روش نادرست، فدا مى‏كرد.هر وقت او را از بيان احكام خدا باز مى‏داشتند، با صداى بلندترى بيان مى‏كرد و مى‏گفت :«سوگند به خدائى كه جانم در دست اوست اگر شمشير بگردنم بگذاريد ولى بدانم كلمه‏اى را كه از پيامبر (ص) شنيده‏ام،مى توانم قبل از اينكه گردنم را بزنيد، بگويم حتما مى‏گويم» !اى كاش مسلمانان آن روز، به گفتار و نصيحت او گوش مى‏دادند، زيرا در آن صورت آتش فتنه‏هاى بزرگ و سركش كه بعد از او به وجود آمد و چنان بالا گرفت كه دولت اجتماع و اسلام را با خطرهاى خشونت آميز و توأم با قساوت روبرو ساخت، شعله ور نمى‏گرديد.اكنون خوبست قدرى به عقب برگرديم و خود را در زمان ابوذر قرار دهيم و با وضع او از نزديك آشنا شويم:ابوذر در ربذه ـجائى كه پس از مخالفتش با عثمان بدانجا تبعيد گرديد ـ در ميان سوز تب، و درد و رنج مرگ دست و پا مى‏زند، بيائيد نزد او برويم و با اين مسافر عاليقدر مراتب خداحافظى و توديع به عمل آوريم و در زندگى خيره كننده‏اش آخرين پرده را تماشا كنيم:اين بانوى لاغر اندام و گندم گون كه در كنار ديوار نشسته گريه مى‏كند، همسر اوست!ابوذر از وى سؤال مى‏كند كه چرا گريه مى‏كنى؟ مسأله مرگ براى همه حتمى است.زن جواب مى‏دهد: براى اين گريه مى‏كنم كه:«تو اكنون مى‏ميرى و نزد من لباسى كه باندازه كفن تو باشد نيست»!لبخندى اندوهگين همچون خنده افق غروب در لباس ابوذر نقش مى‏بندد و به همسرش مى‏گويد:«آرام باش، گريه نكن، من روزى با عده‏اى از ياران پيامبر (ص) در محضر آن حضرت نشسته بودم، فرمود: شخصى از شما در يكى از بيابانهاى روى زمين تنها و دور از جمعيت، از دنيا مى‏رود و گروهى از مؤمنان نزد او حاضر مى‏شوند و او را دفن مى‏كنند، اكنون مى‏بينم همه كسانى كه در آن مجلس نشسته بودند، در ميان مردم و درآبادى از دنيا رفته‏اند و غير از من كسى از آنها باقى نمانده است،و اينك من دارم در اين بيابان مى‏ميرم، پس مراقب راه باش، طولى نمى‏كشد كه گروهى از مؤمنان به سوى ما مى‏آيند، سوگند به خدا نه دروغ مى‏گويم و نه دروغ شنيده‏ام»اين را گفت و روحش به سوى خدا پرواز كرد.ابوذر راست گفته بود:اينك قافله‏اى به سرعت در راه پيش مى‏آيد كه مركب است از عده‏اى از مؤمنان به سرپرستى يار بزرگ پيامبر(ص)«عبد الله بن مسعود».عبد الله از دور منظره عجيبى ديد، منظره يك جسد دراز ـ كشيده‏اى كه پيداست پيكر انسان مرده‏اى است، و در كنار آن يك نفر زن و يك پسر بچه نشسته است كه هر دو گريه مى‏كنند !عبد الله لجام مركب را به سوى آن دو نفر پيچيد، قافله هم دنبال او روانه شد، عبد الله تا به آن جسد نگاه كرد چشمش به صورت دوست و برادرش در اسلام ـ يعنى ابوذرـافتاد!، چشمانش پر از اشك شد و بالاى سر پيكر پاكش ايستاد و چنين گفت:«پيامبر خدا (ص)راست گفته است: تنها ميروى تنها مى‏ميرى و در روز قيامت، تنها بر انگيخته مى‏شوى».سپس بر جنازه او نماز خواندند و خاك تيره به روى قبرش آكندند.جملاتى كه ابن مسعود در كنار پيكر بيجان ابوذر گفت، پيشگوئى پيامبر بود.

ابن مسعود مى‏گويد: اين پيشگوئى در سال نهم هجرت، در جنگ «تبوك» اتفاق افتاد: موقعى كه پيامبر دستور داد براى جنگ با سپاه روم كه به قلمرو اسلام دست اندازى مى‏كردند و براى كوبيدن آن، توطئه‏ها مى‏نمودند،آماده شويم.روزهائى كه پيامبر (ص) مردم را امر به جهاد كرد، روزهائى بسيار سخت، و موقع شدت گرما بود، عده‏اى از مسلمانان به بهانه‏هاى گوناگون از رفتن به جنگ خوددارى كردند، پيامبر (ص) و يارانش حركت نمودند، هر ـ چه پيش مى‏رفتند، بر تلاش و مشقتشان افزوده مى‏شد، هر ـ كس كه از سپاه عقب مى‏ماند و از پاى در مى‏آمد، مى‏گفتند اى پيامبر (ص) فلانى ماند، حضرت مى‏فرمود:«او را رها كنيد، اگر در او خيرى باشد خدا بزودى به شما ملحق مى‏كند، و اگر خيرى در او نباشد كه خدا شما را از همراهى او راحت ساخت».يكبار برگشتند و نگاه كردند، ابوذر را نيافتند، به پيامبر(ص) عرض كردند:«ابوذر عقب مانده و شترش كندتر مى‏آيد»،پيامبر(ص) سخن نخستين خود را تكرار كرد...شتر ابوذر بر اثر گرسنگى و تشنگى و گرما از پاى در آمده بود و از فرط خستگى قدمهايش در زمين استوار نمى‏شد، ابوذر هر چه تلاش كرد آنرا تند براند و به هرـسعى و كوششى متوسل شد، سودى نبخشيد زيرا بار خستگى بر شتر سنگينى مى كرد.ابوذر ديد با اين وضع از ساير مسلمانان عقب مى‏ماند و آثار آنان كم كم از ديده‏اش ناپديد مى‏شود، ناگزير از شتر پايين آمد و بار سفر را برگرفت و شخصا به دوش كشيد و پياده به راه افتاد!، در آن صحراى سوزان مى‏دويد تا بلكه بتواند خود را به پيامبر (ص) و مسلمانان برساند.بامداد فردا مسلمانان پياده شدند و بارها را گشودند تا قدرى استراحت كنند، يكى از آنها نگاه كرد، ابرى گرد و غبار را مشاهده كرد كه در پس آن، مردى پنهان بود كه به سرعت پيش مى‏آمد، گفت:اى پيامبر (ص)به آن مردى كه تنها راهپيمائى مى‏كند نگاه كنيد.پيامبر نگاهى كرد و فرمود: «خدا كند ابوذر باشد».مسلمانان باز سرگرم صحبت شدند تا آن شخص مسافتى را كه ميان او و آنان بود، طى كند، آنگاه بشناسند او كيست؟مسافر «تنها» كم كم نزديك مى‏شد، قدمهاى خود را از لاى ريگهاى داغ بيابان بيرون مى‏كشيد، ديگر قدمها به او سنگينى مى‏كردند و آنها را به د نبال خود مى كشيد!ولى خوشحال و خندان بود، چون مى‏ديد خود را به آن قافله فرخنده رسانده و از پيامبر (ص) و ياران مجاهد او جدا نگشته است.موقعى كه به ابتداى قافله رسيد، كسى صدا زد: اى پيامبر (ص) سوگند بخدا ابوذر است!.ابوذر به سوى پيامبر (ص) رفت، حضرت تا او را ديد، تبسم پر مهر و اندوهگينى در رخسارش درخشيد و گفت:«خدا ابوذر را رحمت كند، تنها مى‏رود، تنها مى‏ميرد، و تنها از گور بر انگيخته مى‏شود» .

بعد از گذشتن بيست سال (يا بيشتر) از آن تاريخ ابوذر در بيابان ربذه تنها از دنيا رفت ...ستاره زندگى او در اوجى درخشيد كه ماه اقبال كسى، هم افق آن نگشت.عظمت مقام، زهد، و قهرمانى او نيز در تاريخ يكتا و كم نظير است.روز رستاخيز در پيشگاه خدا به تنهائى بر انگيخته مى‏شود زيرا ازدحام فضائل فراوانش، جائى در كنار او براى كسى باقى نمى‏گذارد!.

پى‏نوشت ها:

1) اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله.

2) غفارا غفر الله لها.

3) و اسلم سالمها الله.

4) چنانكه خود مؤلف نيز در چند سطر بعد اشاره مى‏كند، مقصود از اين وصيت، نهى از قيام مسلحانه بود، نه سكوت در برابر انحراف و فساد زمامداران. (مترجم).

5) تقسيم بيت المال در زمان پيامبر اسلام(ص) و همچنين در زمان ابوبكر به طور تساوى صورت مى‏گرفت، اما عمر در سال بيستم هجرى كه براى هر يك از مسلمانان مقررى خاصى از بيت المال تعيين كرد، روش تبعيض را در پيش گرفت و به مسلمانان نخستين، بيش از ديگران داد، براى مهاجران قرشى بيش از ديگر مهاجران سهميه قرار داد، مهاجران را عموما بر انصار مقدم داشت، براى عرب بيش از عجم، و براى خانواده‏هاى معروف و اصيل، بيش از افراد گنمام مقررى تعيين كرد (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 8 ص 111) همچنين قبيله «مضر» را به «ربيعه» ترجيح داد، به

:: بازدید از این مطلب : 170

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 9 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

بهار، فصل سرزندگي طبيعت و برآمدن گل ها و شكوفه ها و رنگارنگي جلوه هاي رخشان دشت ها و درخشندگي خيره كننده رياحين و سبزه ها، از ديرباز براي شاعر ايراني كه همواره عنصر لطافت و تخيل را با واژه هاي خويش آميخته گردانده، انگيزه اي دوچندان خلق مي كرده، تا از زنده ترين عنصر حيات كه جاني دوباره به حيات او و زندگي اش داده اند، بگويد.بهار و عناصر آن در ادب پارسي در آثار دوره اي كه به سبك خراساني معروف است، صورتي حسي و كاملا عيني دارد. شاعر خود در برابر پرده رنگين طبيعت مي ايستد و آنچه را كه مي بيند، به شعر و ترانه مي آرايد و به خواننده تحويل مي دهد. تفاوت در اين جا فقط در برداشت ها و بازتاب هاست و اين، از شاعري تا شاعري ديگر، به اندازه قدرت تصوير آفريني، نوع نگاه، ورزيدگي ذهني، حسن دروني، احساس لطافت شاعر و... بازبسته است. بهترين شاعراني كه دراين سبك از بهار و طبيعت، ما سراغ داريم، رودكي، كسائي مروزي، فرخي و منوچهري است. رودكي در قطعه اي بهار را ...



:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : feraghat90

http://radsms.com/image/image_post/sms_fatemiye/sms-ayame-fatemiyeh.jpg

feraghat90.blogfa.com/post-1031.aspx

مناسبت های خاصّ

بوی بارون
حضرت فاطمه(س) لیلة القدر
حضرت فاطمه(س) و خلافت پيامبر(ص)
قبر مخفي حضرت زهرا(س) فرياد بلند رسوايي نفاق
حضرت فاطمه زهرا(س) از مظلوميت ديروز تا مهجوريت امروز

زندگی کوتاه حضرت فاطمه با غم و اندوه و نیز با تلاش و سختی همراه بود. او زندگی بسیار مشکلی را پشت سر گذاشت ولی هرگز لب به شکایت باز نکرد، بلکه همواره خدای بزرگ را شکر می‌کرد و راضی بود. روایت شده روزی رسول خدا(ص) حضرت فاطمه(س) را دید که لباس خشنی بر تن داشت و با دست‌های مبارکش آسیاب می‌کرد در حالی که طفل کوچک خود را هم شیر می‌داد رسول خدا(ص) گریان شد و فرمود: ای دخترکم، تلخی این دنیا را بچش، برای رسیدن به شیرینی آخرت.حضرت فاطمه(س) نه تنها لب به شکایت باز نکرد، بلکه عرض کرد: ای رسول خدا، من خدا را برای نعمت هایش سپاسگزارم. روزی امیرالمومنین(ع) از رسول خدا(ص) خواست اگر ممکن باشد برای فاطمه(س) مستخدمه ‌‌ای بگیرد، اما رسول خدا تسبیح فاطمه را به آن ها تعلیم فرمود. حضرت زهرا(س) پس از شنیدن این دستور پیامبر اکرم(ص) سه بار فرمود: من از خدا و ... حضرت امام صادق (ع) فرمود: حضرت زهرا فاطمه(س) نزد خدای تعالی 9 اسم دارد: فاطمه، ...



:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 | نظرات ()