باغبان پير

RSS

عضو شوید

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

به وبلاگ من خوش آمدید

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود

آمار مطالب

:: کل مطالب : 358
:: کل نظرات : 11

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین

آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

باغبان پير

نوشته شده توسط : feraghat90

تو نديدي او را؟ در ده ماه امسال سال خشكي است كه از فرط عطش غنچه چشم شقايق پژمرد... مادرم، آه، به فكر گل هاست من از اين مي ترسم كه بيفتد از پا... كاش آن مرد بزرگ به ده ما گذري بنمايد تو نديدي او را؟ عادله سلحشور باز دیوانه ی دیوان سَر ِ طاقچه ام آن طرف تر پشت آن تپه ي سبز -لاله ها مي گويند:- پيرمردي است كه نور از لبش مي ريزد او طبيبي است كه در نسخه ي او نفس پاك بهاران جاري است آفتاب از قدمش مي رويد لاله ها مي گويند شانه ي زخمي جنگل حتي با تماس دستش مي شود سالم و خوب...
	باغبان پير در خيالم حوض كوچك مي شود مانند دريا قايق كوچك به رويش مي رود اينجا و آنجا ناگهان توفان مي افتد در ميان موج دريا مي رسند از راه، ناگاه فوجي از مرغان زيبا مي رود آرام، قايق در ميان موج و توفان در خيالم، شاد و خندان مي روم همراه با آن حسن احرامي قايقي دارم كه جنسش هست از برگ مقوا مي گذارم گاه گاهي توي حوض خانه، آن را
	clipart flower باغبان پير مي كني تلاش صبح و عصر و شام بر درخت و گل مي كني سلام حرف مي زني با شكوفه ها بازمي كني اخم غنچه را باز غصه را مي توان زدود در كنار تو تا هميشه بود آه، باغبان! خوش به حال تو اي هميشه خوب خنده مال تو! مريم يزداني اي رفيق باغ باغبان پير! از تو مي شود سبز، هر كوير