امید مستضعفان جهان
نوشته شده توسط : feraghat90

پانزدهم شعبان ولادت با سعادت امام عصر (عجّل الله الشّریف) مبارک

 سیر و سفر
مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...
شعر سروده هایی از شاعران
دل نوشته ها و دل گویه های ادبی

ولادت آخرین گنجینه پیامبر خدا(ص)، کعبه دل ها و امیّد مستضعفان دنیا مبارک

جشن تولد مهدی علیه السّلام
جشن تولّد امام زمان جشن زنده شدن آرزوها، احیای امیدها، رونق گرفتن تمنّاهای عالی انسانی و در یک کلام جشن منتظران است و به همراه تولّد مهدی، شادی و امید در دل مشتاقان و آرزومندان تحقّق وعده الهی زنده می شود و شرکت کنندگان در جشن به یاد دوران حکومت حیات بخش او آمادگی خود را اعلام می کنند، مردم از آن رو این جشن را گرامی می دارند که حیات و تولد مهدی علیه السّلام سرنوشت ساز و عامل توجّه بقا و راز زندگی توأم با حیثیت و شرافت ماست. این تولّد گامی برای جهت یافتن بشریّت به سوی صراط مستقیم حقّ و عدل و تحقّق آرمان های میلیون ها انسان خواهد بود. جشن تولد مهدی علیه السّلام جشنی توأم با آگاهی دادن و آگاهی یافتن است؛ فرصتی است برای اندیشیدن در این امر که ما چگونه ایم و چگونه باید باشیم.

درس نیمه شعبان
این میلاد و این یاد بزرگ باید به ما درس بدهد. احساسات بسیار خوب است. عواطف پشتوانه بسیاری از اعمال نیکوی انسان هاست، ایمان و عقیده قلبی به وجود این منجی عظیم عالم، شفابخش بسیاری از بیماری ها و دردهای معنوی و روحی و اجتماعی است؛ ولی فراتر از همه اینها باید از این یاد، از این خاطره [و] از این حادثه عظیم درس بگیریم. هرسال این جشن ها برپا می شود و دل ها را معطّر می کند، اگر درس های عمیقی که در تجدید این خاطره وجود دارد برای رفتار ما و عمل ما می تواند یک آموزنده و معلم به حساب بیاید، یقینا پیشرفت جامعه ما به سمت کمال، روان تر و سریع تر خواهد شد. یک درس از این درس ها این است که همه بدانند [و] همه اذعان و باور کنند که حرکت عالم به سمت صلاح است؛ به سمت آفاق روشن است. مستکبران عالم هرچه می خواهند بگویند، تظاهر به قدرت نمایی بکنند اما لشکر حقّ و حقیقت کاروان بشریت را به سمت سرمنزل عدل و داد پیش می برد.

تبریک نیمه شعبان (در کلام امام رحمه الله علیه)
سالروز مبارک ولادت باسعادت و پر برکت حضرت خاتم الاوصیا و مفخرالاولیا حجت بن الحسن العسکری ـ ارواحنا لمقدمِهِ الفدا ـ بر مظلومان دهر و مستضعفان جهان مبارک باد. و چه مبارک است میلاد بزرگ شخصیّتی که برپا کننده عدالتی است که بعثت انبیا علیهم السّلام برای آن بود و چه مبارک است زادروز ابرمردی که جهان را از شرّ ستمگران و دغل بازان تطهیر می نماید و زمین را پس از آن که ظلم و جور آن را فرا گرفته، پر از عدل و داد می کند و مستکبران جهان را سرکوب و مستضعفان جهان را وارثان ارض می نماید. چه مسعود و مبارک است روزی که جهان از دغل بازی ها و فتنه انگیزی ها پاک شود و حکومت عدل الهی بر سراسر گیتی گسترش یابد و منافقان و حیله گران از صحنه خارج شوند و پرچم عدالت و رحمت حقّ تعالی بر بسیط زمین افراشته گردد و تنها قانون عدل اسلامی بر بشریت حاکم شود و کاخ های ستم و کنگره های بیداد فرو ریزد و آنچه غایت بعثت انبیا علیه السّلام [و[ حامیان اولیا علیه السّلام بوده تحقق یابد.

دل نوشته ها

آمدن ولی عصر(عج)
سال هاست که اسیر و دل بسته سیمای خورشیدی ات هستیم و بر آفتاب در سحاب، آهسته در پشت خاک ریزهای دل گریه می کنیم. آه آرامِ جان های عاشقان! تو چشم به راه درمان ظهور دوخته ای و ما نیز جان در گروی انتظار تلخ نهاده ایم. ای سرافراز و رعناترین سرو بوستان ستاره ها، شکیباترین شمشاد شرافت، تو تندیس جائران و یغماگران را در زیر گام های صلابت خویش خواهی شکست. خوشا به آن مُهر نمازی که با خلوت تو اُنس می گیرد! از تو می پرسیم تفسیر انتظار و تمثیل بهار حضور را. در دست های گل افشانت عزّت و اقتدار ما می روید. در قدوم تو یاسمن امید می شکفد و عندلیبان باغ امید غزل خوان می شوند. در میلاد سعیدت هزاران هزار پنجره به سوی آبی ترین آسمان اشتیاق گشوده شد. لقای رخسار سپیدت منتهای آرزوی صاحب دلان قبیله تقرّب است. اینک مهدی نامی است جاری بر زبان، ظهور و قیام حقیقی ات فراروی عاشقان عصمت و نور...

سیّدمسعود علوی

بلندای خورشید
عمری است که مروارید انتظار را بر گلوگاه مژگانم آویخته ام. شبنم ایمان را با عصاره جان آمیخته ام و گردوغباری را که از سمت آمدن تو می وزد در دیدگان خویش بیخته ام. عمری است که دندانِ صبر را بر جگر لحظه ها می سایم و همه گذرگاه های زمان را می پایم. شاید، شاید روزی اثری از تو بیابم. ای عزیز، قرن هاست که همه منتظرانِ سیمای آفتابی تو هر صبح یادت را بر بلندای خورشید، حک شده می بینند و دست های مشتاق خویش را به رودهای جمعه ها می سپارند تا از سرسبزی نام تو سیراب شوند. اینک همه آینه ها را آه های ما مکدّر کرده! همه گلدان ها و باغچه ها باید برای بالندگی نام تو را بر لب بیاورند. همه دل ها باید ناخالصی های خود را باز شویند و هسته همه خوبی ها و آگاهی ها و خداباوری ها را در خویشتن بارور کنند تا خط سبز و مقدس نام تو را همه خطه های خورشید و خیزاب زای جهان دریابند.

جواد نعمیی
تولّد دوباره
در گنداب تفکر جاهلانه و خودسرانه ـ شاد و خرسند ـ تن می شوییم و باور نمی کنیم. در سرسرای جهنم ایستاده ایم و مست رواق اهریمنیم و باور نمی کنیم. غرق در اطمینان خودخواهانه هستیم و باور نمی کنیم. چون کودکی غریب انگشت ابلیس آخرالزمان را می مکیم و لبخند می زنیم. کاش می توانستیم نگاهی به آن سوی باورهایمان بیندازیم و ببینیم از پسِ راه امروز چه راهی است. و کاش نمی گذاشتیم اهریمن بر پیشانیمان بوسه زند تا عقل دوراندیش نمیرد.

سزا نیست از سرمایه یقین دست بشوییم و آن را واگذاریم. در شأن ما نیست خمیر عشق را از دست بدهیم و باور کنیم پنجره انتظار را. با تپش آن وضو کنیم و از گم راهی دور دور شویم و از صلب انتظار متولّد شویم و با این تولّدِ دوباره جز راه آسمان نپوییم.

محمود مزنیامی
مرهمی بر زخم های نو
از عمق ناپیدای مظلومیّت ما، صدایی آمدنت را وعده می داد. صدا را، عدل خداوندی صلابت می بخشید و مِهر ربّانی گرما می داد... در زیر سهمگین ترین پنجه های شکنجه تاب می آوریم که شکنج زلف تو را می دیدیم. در کشاکش تازیانه ها و و چکاچک شمشیرها برق نگاه تو تابمان می داد و صدای گام های آمدنت توانمان می بخشید. رایحه ات که مژده حضور تو را بر دوش می کشید مرهمی بر زخم های نوبه نومان بود و جبر جان های شکسته مان. دردها همه از آن رو تاب آوردنی بود که تو آمدنی بودی. تحمّلِ شداید از آن رو شدنی بود که ظهورت شدنی بود... اِنگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب می آوردیم تا در هُرِم خورشید تو به بال و پر بنشینیم.

محمود مزنیامی
تلخی فراق
هیچ صبحی نیست که شرمسار از تیره بختی خود، در عزای غیبت تو، با سپیده چنین بیگانه نباشد. هیچ گلشنی نیست که زردْ روی از خزانِ فراق، به خاری پناه نبرده باشد. و هیچ شمعی نیست که به امید سپیده ظهور، تا صبح فرج، در شبستان انتظار نسوزد. با تو از کدام دلتنگی خود بگوییم؟ از تلخی فراق، یا سختی طعن هایی که می شنویم و دل خسته از آن می گذریم؟ ای آن که هر گیاهی در این باغ، سبزینگی خود را وامدار طراوت توست و ای آن که هر مرغی در آسمان، پرواز را از نگاه تو آموخت، جرعه ای از جام نیایش خود را در جان ما فرو ریز، تا ما نیز پیوستگی لطف مدام را بنوشیم.

رضا بابایی
او می آید
من از شوق دیدارش تمام کوچه های شهر قلبم را با اشک دیده می شویم. او می آید و من این قلب عاشق را به راهش فرش خواهم کرد و می دانم گلدان وجودم سبز خواهد شد و می دانم بعد از آن دیگر شب های من یلدا نخواهد شد و غروب جمعه، دلتنگ چشم هایش نمی گردم و قلب عاشقم دیگر رنگ خزان نمی گیرد و عشق خدایی را بین دل هایمان قسمت می کند و باران هم به شوق رویش بر گل مریم بوسه می زند. او می آید و شبنم باز می خندد.

زینب فرج پور
سرانجام
جاری است از چشم های نگاهت، باران بی کسی.
خشکیده شاخه ام، در این دشت پرخزان
ای سبزِ سبز، نگاهت در انتظار
الماس کن، این تیره خاک ر
شب کور گم شده ام در کویر عشق
سنگ صبور ما، بازآ به این مغاک
ای برق هر ستاره، بیدار کن و بشکن
خاکستری خواب
ای یادگار همه اعصار
برگرد پرشتاب

زینب صدر
یا بقیة اللّه
یا بقیة اللّه، خسته ایم و افسرده؛ نالانیم و پژمرده. غم دوری امان از ما بریده است، امّا نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم: کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند تا من نیز در بی قراری اش او را یاری دهم. مولای من، دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشت. و می دانیم پیراهن یوسف، یادگار ابراهیم، نزد توست و ای کاش نسیمی از کوی تو، بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند. و ای کاش پیکی پیراهن تو را به ارمغان بیاورد تا نور دیدگانمان گردد. کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای؟ کی می شود که ببینیم یاغیان و منکرانِ حق را بر سر جای خود نشانده ای و ریشه ستم ظلم پیشه گان را از بن برکنده ای... اگر آن روز فرا رسد با زمزمه «الحمدللّه رب العالمین» سجده شکر بر آستان معبودِ بی نیازِ مهربان نثار خواهیم ساخت...

نادر فضلی
ای بقیّت خدا
حضور غایبانه تو آخرین معجزه آسمان است و جهان از روزی که این شگفتی نازل شد، از حضور غیبت تو سرشار است. شگفتا! این چه غیبتی است که همه حاضران را به جُوِی نمی خرد و خرمنی از شاهدان را به خوشه ای بر نمی گیرد؛ غیبت بهانه ای است برای انتظار، و انتظار بهایی است که با آن می توان یک خروار بهشت خرید. حضور تو که هرگز غایب نمی شود؛ همان ظهور است، بی نمک انتظار. و ما حضورِ ملیح تو را که بهانه آن ـ نه بهای آن ـ انتظار کودکانه است، بیش از آن داریم که آسمانْ ستاره را. ای بقیّت خدا، از ما جز چشمی برای انتظار و دلی برای امید، باقی نمانده است. این چشم ودل را نیز خاک راه تو کردیم. باشد که غباری از آن بر گوشه ای از قبای تو بنشیند.

رضا بابایی
رکوع لاله ها
اگر مولایم را ببینم غنچه های پیچک انتظار که از دیوار دلم بالا می روند باز می شود و من پر از تمنّا می شوم؛ پر از عطرریحان که در سبزه زار وجودت روییده است و اینک از صدای پای ظهور است که سرشار می شوم؛ سرشار از موج؛ سرشار از ماه. مهدیا، کوی تو کوی رکوع لاله هاست.

الهام استاد
لحظه های آخر انتظار
بوی ظهور در شامّه جهان پیچیده است. صدای گام های کسی که آمدنی است در گوش گیتی طنین افکنده است. آینه ها تمام قد، به صیقل زنگارهای خویش ایستاده اند. نرگس ها طلایه دار لشکر انتظارند و ظهور فرزند عشق و مهربانی را لحظه می شمرند. سروها بی قرار سرک می کشند و خط افق را پیوسته دوره می کنند. بیدهای خمیده ازانتظار، خویش را راست می کنند تا بلکه اوّلین طلیعه های فَرَج را بتوانند دید. آنان که الفبای ظهور نخوانده اند گمان می برند که فرو ریختن بنای الحاد شرق، کاخ شرک غرب را محکم می کند؛ غافل که این زلزله با تمامت استکبار درآویخته است و شرق و غرب را نمی شناسد. این زلزله بناست که سدهای ستم را بشکند، درّه های فاصله را پر کند و برج وباروهای علوّ و استکبار را از میان بردارد. آری تا درخت انتظار کهنه نشود، میوه فَرَج نمی روید و اکنون عطش ظهور لب های همه مظلومان جهان را کویری کرده است.

سیدمهدی شجاعی
ای آخرین گنجینه
دیری است که دعاهایمان «ندبه» شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود و من در کوچه های سرگردان «غیبت» تو را می جویم، شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی. کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست و بِرکه کوچک هستی ام به نظاره دریای حضورت. پیکر خسته به خاک نشسته ام را تنها تو و یاد تو به دیار قرار می رساند. آه، ای حضور، ای دریای نور، دلم در کوچه پس کوچه های انتظار گرفته است. به دنبال روزنه ای، نسیمی، آوایی، نمی دانم، در پی کسی هستم. کسی که سبد بلورین دعایم را پر از استجابت کند و در طاقچه خاکستری وجودم برگ سبزی، گل سرخی... به یادگار گذارد. تو را در کوچه باغ های امید می جویم... نام تو را و عکس آسمانی ات را که در ماه جست وجو می کردم، در لب های نیایش و اشک های «ندبه» دیدم. این تویی با همه بزرگی ات... ای گنجینه آخرین، محمّد صلی الله علیه و آله وسلم خاتم نبوّت بود و تو نگین سبز این انگشتری. خالِ گونه تو مرکز دایره عشق و هستی... تو فرجام آفرینشی، ای خوب، ای همیشه محبوب...

وقتی تو بیایی
وقتی تو بیایی، بهاری سرسبز همه جا را فرا خواهد گرفت و جهان ما که در هجوم آهن و دود گم شده است گرد زنگار از چهره خواهد زدود و چون خُلدِبرین خواهد گشت. وقتی که تو بیایی همه چیز را به عدالت تقسیم می کنی و سهم کسی را به دیگری نمی دهی. برای تو فقیر و غنی، و ضعیف و قدرتمند فرقی ندارد. تو در فصل تقسیم گل و گندم و لبخند، فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها، عدالت علی علیه السّلام را که جز نامی در صفحات خاک گرفته تاریخ برای مردم روزگار ما مفهومی ندارد، زنده خواهی ساخت و انتقام حسین علیه السّلام را از یزیدیان زمان خواهی گرفت. آری، تو هرچند تنهاتر از شجاعت در گوشه روشن و جوان تاریخ به پاسداری از حقیقت می ایستی، اما چندان تناوری و بلند که به هنگام تماشا کلاه از سر کودک عقل می افتد. دوست دارم زودتر از راه برسی.

مهناز جعفری گل فزانی
چشم انتظار
در صحرای بی کسی به اشتیاق وصال روزهایم را می گذرانم. اکنون که قلم دلتنگی هایم را می نگارد شب است. و راستی در نگاه غمگین شب همه ستاره ها به امیدی چشم انتظارند. گاه پلک های غمگینشان را روی هم می گذارند و آن دم که چشم باز می کنند شاید احساس می کنند که انتظار به سر رسیده. آنها انوار ماه را هم بدون تو احساس نمی کنند و چه حس زیبایی! دلم برای وسعت دریاگونه ات عجیب بی قراری می کند. در صفحه بی خطور قلبم گویی سال هاست که چیزی مثل یک غبار نشسته و از پشت پنجره شیشه ای ذهنم هرچه می نگرم بالاتر از سیاهی رنگی نیست». هردم که از پیراهن سیاه شب بر تن روزها می شود حس می کنم از فراق کسی داغ بر دل دارم و در دلِ این شب ها که رهسپار می شوم به انبوه می رسم؛ به حدیث های باورنکردنی عشق؛ به اشتیاق قطره به دریا؛ به عشق ستاره به آسمان... با این نگاهِ منتظر چه می کنی؟ چشمانم به انتظارِ گریستن، دستانم به انتظارِ اجابت، پاهایم به انتظار دویدن تا آنجا که نزدیک سرزمین وصال شوم و قلب شکسته ام به انتظار به طپش درآمدن و... همه درانتظاریم.

سمیّه قلعه بیگی
دعا کن
می دانم که تو این جایی. تو غایب از نظر و حاضر در دلی... با خود می گویم اگر تو بیایی، اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟ یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقان خود نخوانی چه؟ بیا و مرا هم در خیلِ سپاهِ عاشقان خود در گوشه ای جا بده و می دانم که تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانی می سازی. وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه ندارد. شب و روز یکی می شود. دنیا یکسره در قیامِ قیامت فرو می رود. وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند. وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاکِ کف پایت باشم. آه چه قدر انتظار سخت است و تلخ... دعا کن در روزی که تو می آیی ما عاشقانه و استوار، در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانی ات باشیم...

ایلناز شیروانی
بدون خورشید
مولای من؛ از گذشتگان هرکه خبردار می شد که امت آخرالزمان یگانه امام و راهنمای خود را فراموش می کنند دلش به حالمان سوخت؛ چرا که باورشان نمی آمد که می توان بدون خورشید هم زندگی کرد و باورشان نیامد که مگر می شود بدون گرمای محبوب، سرد و یخ زده روزگار را گذراند. حبیب من، قصّه غُصه فراق و جدایی تو را، هر اهل دلی که بشنید از دردْ جانش به خزان نشست. اهل دل که نه، داستان غیبت تو را بر هر سنگ و گیاه و حیوانی که خواندند پژمرده گشت. کبوتران آسمان به حال ما بیچارگان رقّت کردند. ماهیانِ آب ها مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند... این درد را به کجا برم...، من که باید مدام به انتظار تو باشم... به دور از تو به خود مشغول شدم. آری همه ما به خود مشغول شدیم. رفتیم به نماز ایستادیم و نفهمیدیم که او شرط نماز است. نفهمیدیم که نماز بدون امام عشق معنا ندارد. نفهمیدیم نماز بدون تکبیر پیشوای محبت نماز نیست و ازاین رو همه نمازهایمان رنگ عادت به خود گرفت...

سعید بیان الحقّ
طلب خورشید
به خاورستانِ تابناکِ فروغ ازلیِ هدایت چشم می دوزیم، و به آهنگ فرارسیدن طلایعِ روزهای نورانی، خویشتن سرشار می سازیم. از سر امواجِ موّاجِ اثیر سپیده دمان می گذریم، و جان را با لَمَعاتِ آن خورشید روشنایی ها و تابش ها روشن می داریم... دل را از پرتو تولاّی آن مهرِ درخشان می افروزیم و دستِ طلب به سوی آفاق هستی ها دراز می کنیم و آن جانِ جان ها را می طلبیم... از مغازه های تاریک می هراسیم، و از وادی های ظلمت می گریزیم و دل به طلب نور می سپاریم... درخشش های فجر امید را مشعل راه می کنیم، و به آفاقِ نوربار مَطلعِ انوار خیره می شویم... و بدین گونه می رویم تا گامی در راه خورشیدشناسانِ خورشیدطلب بنهیم و تا خاک راه خورشیدطلبانِ خورشیدشناس را توتیای چشم کنیم.... ای خورشید جان ها برآی؛ ای روشنگر هستی، بیفروز؛ و ای راز بزرگ تجلّی، چهره بنمای؛ ای کعبه مقصود نمایان شو. بیا و مشتاقان مهجور را دریاب و شیفتگانِ بی تاب را آرامش بخش. ما کوله بار دل تاریک بر دوش نهاده، در این برهوت بی کران راه می سپاریم و تو را و نشان سرمنزل تو را می جوییم.

استادمحمّدرضا حکیمی
منتظران موعود
ما پیروان راه هزاران ساله انبیا هستیم و به عهد ازلی خویش با آفریدگارمتعال لبیک گفته ایم و برای تحقق آن عصرموعود، عصر عدالت و حاکمیّت احکام خدا، قیام کرده ایم تا راه تاریخ را به سوی نور بگشاییم... رایحه ظهورموعود دلِ شیفتگان حق را بی تاب کرده و آنان را به صحنه حضور کشانده است. مهدی جان، این قرن قرنی است که حقّ در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست... در میان بیداردلان سراسر کره ارض هستند بسا دل دادگانی که این عهدتازه را دریافته اند و به خیلِ منتظرانِ موعود پیوسته اند؛ منتظران موعود اهل مبارزه اند؛ می دانند خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر نخواهد شد؛ اما از آن فراتر اهل ولایت و اطاعتند، و انتظار می کشند تا فرمان چه در رسد...

شهید سیدمرتضی آوینی
کعبه دل
از مشرق حضور کی ظهور می کنی؟ کی در سپهر تیره غیبت تشعشعت، آن کورسو ستاره های امید را خاموش می کند؟ کی آن صبای صبح گاه حضور، آن تیره ابرهای ظلم و تباهی، به پس می زند؟ کی می شود که نگاه غمین ما، در این افق، به جای دیدن تیره غبارها، یک آسمان نیلی پاک لطیف را با نور دل پذیر رخت بنگرد؟ کی می شود که گوش پر از لاف های ما، از آسمان به جای غرّش تندر، ندای ناب علی بشنود؟ ای آخرین امید، آیا شود که روز ظهورت فرا رسد؟ این عاشق حزین سر را به روی خاک کف پای خسته ات، کز ماورای قرون آمده است بگذارد؟ آیا شود که در صف یاران بی ریا شمشیرعدل تو را از نیام برگیرد و بر پیکر بستر جفا، برق بی عدالتی و ظلم و اختناق فرود آورد؟

محمدمهدی عالی
 
گلبرگ /مهر 1381، شماره 34، صفحه 171 و  صفحه 208.

 





:: برچسب‌ها: کعبه دل , حضور , غیبت , ,
:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 3 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: