![http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg](http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg)
غريب کيست؟
وطن يعني کجا؟
وطن ما کجاست؟
دور از وطن به که مي گويند؟
چرا ايران را بايد دوست داشت؟
چرا به خاک وطنمان عشق مي ورزيم؟
چرا براي ذره اي از خاک وطن حاضريم بميريم؟
چو ايران نباشد تن من مباد همه ي جان و تنم وطنم وطنم وطنم!!!
اي ايران اي مرز پر گهر اي خاکت سر چشمه ي هنر سنگ کوهت در و گوهر است خاک دشتت بهتر از زر است!!!
وطن دريا و آب و خاک و باد است؟ به گيتي دشت و درياها زياد است.چه کشور ها که جز دشت و دمن نيست وليکن هيچيک ما را وطن نيست!!!
اين ها در ظاهر مشتي کلمه اند که رديف مي شوند و مي گذرند. چه چيز باعث تفاوت خاک وطن با خاک ديگر است؟ اصلا وطن يعني کجا؟ دور از وطن به که مي گويند؟غريب کيست؟ چرا به خاک وطنمان عشق ميورزيم؟ چرا براي ذره اي از خاک وطن حاضريم بميريم؟ چرا ايران را بايد دوست داشت؟ اين سوالها مرا به فکر انداخته تا هر از گاهي از خودم و از شما بپرسم چرا؟ چرا ايران را بايد دوست داشت. مصمم هستم که نظرات بزرگاني آشنا را که در اين باره حرفي زده اند را هم گهگاهي بنويسم. بيائيد همه با هم به اين موضوع بيشتر فکر کنيم که دليل ما براي اين حرف چيست؟و ما براي وطنمان چه کرده ايم يا چه بايد بکنيم؟
وطن ما کجاست؟
وطن دريا و آب و خاک و باد است؟/ به گيتي دشت و درياها زياد است.
چه کشور ها که جز دشت و دمن نيست /وليکن هيچيک ما را وطن نيست.
وطن تنها همين يک مشت خاک است /که ميهن خواه بهرش سينه چاک است.
مگر فرقي ميان خاک دنياست/ که آن بيگانه اين يک کشور ماست؟
مگر فرقي ست مدر خاک دماوند / و يا کوهي نشسته در سمرقند؟
مگر در خاک ايران نعمتي هست / که در خاکي دگر حاصل نگشته است؟
نسيم ملک ما از مشک و عنبر/ نسيم ديگري نبود معطر؟
مگر فرقي ميان آسمان هاست / که اين ايران ما چيزي مجزاست؟
وطن فرهنگ جاري بر زبان هاست / وطن غمخواري و همدردي ماست
وطن يعني که همراهي در اندوه / نه مالک گشتن درياچه و کوه
وطن يعني تفنگ کرد پيري / که تو با عشق در چنگت بگيري
وطن فرياد آذربايجان است /که در ساز عاشيق هايش نهان است
وطن يعني که درد ترکمن ها/ نشيند همچو کوهي بر دل ما
وطن رنج و غم قلب بلوچ است/ که از خشکيده دشتي پا به کوچ است
وطن انبوه بيکاران نوميد/ نه نقش تخته سنگ تخت جمشيد!
وطن در پينه ي دستان دهقان / نه در فواره ي کاخ گلستان !
وطن چشمان طفل روستايي ست / که در روياي آغاز رهايي ست
وطن چشم زنان روستا هاست / که در هر رگ رگش صد غصه پيداست...
دکتر ايرج ديهيمي
![http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg](http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg)
اي ايـــران
سر فراز باشي وطن من
سر زمين پاک من، اي ايـــران
ايران.. ايران..
ايران ايران ايران ايـران
سرفراز باشي ميهن من
اي فدايت جان و تن من
پر بها تر از هرُ گوهر
خاک پاک تو وطن من
يادگارِ خونِ عاشقانِ بي نشان
تا ابد بود تو را حق نگه دار
اي شميمِ دلنوازِ عشق و معرفت
سرزمين پاک ما اي ايـــران
دوستت دارم.. مهد دين مــن
دوستت دارم.. بهترين مــن
دوستت دارم.. سرزمين مـن
گر بخواهد دمي دشمني هلاک تو
گر بخواهد کسي يک وجب ز خاک تو
مي شوم تا مرزت روانه
خصم دون، مي رانم ز خانه
با سلاحي از خشم و کينه
سينـه اش مـي گيـرم نشانـه
دوستت دارم.. مهد دين مـــن
دوستت دارم.. بهترين مـــن
دوستت دارم..سرزمين مـن
سرفراز باشي ميهن من
اي فدايت جان و تن من
پر بها تر از هرُ گوهر
خاک پاک تو وطن من
ايران.. ايران..
ايران ايران ايران ايـران
يادگار خون عاشقان بي نشان
تا ابد بود تو را حق نگه دار
اي شميم دلنواز عشق و معرفت
سر زمين پاک ما اي ايـــران
محمد علي فروغي( ذکاء الملک)
وطن، وطن!
نظر فکن، به من که من
به هر کجا، غريب وار
که زير آسمان ديگري غنوده ام.
هميشه با تو بوده ام
هميشه با تو بوده ام....
سياوش کسرايي
![http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg](http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg)
ايران را چرا بايد دوست داشت؟
اگر مهر من نسبت به وطن تنها از آن سبب باشد كه خود از آن مرز و بوم هستم و بخواهم اين عنوان را وسيله ي مغايرت خويش و بيگانه قرار داده و از اختلاف و نفاق بين مردم براي خود استفاده كنم، اين وطن پرستي نيست، خود پرستي است و مانند تعصب ديني آن جماعت از ارباب اديان كه اختلاف دين و مذهب و نفاق بين مردم را وسيله ي منافع و اعتبارات شخصي و فرقه اي قرار مي دادند، مذموم است و بايد مردود باشد.اين ايام بسياري از اصول و نواميس كه در نظر مردم همواره مسلم و مقدس بود از مسلم بودن و قدس افتاده است يا لااقل مثل سابق محل اتفاق نيست.براي بعضي در آن باب ترديد و تشكيك حاصل شده و جماعتي مخالف منكر آن گرديده اند. از جمله ي آن اصول، حب وطن و علاقه ي مليت است كه منكر آن شده و درصدداند به احساسات بين الملل تبديل نمايند. در نظر من، علاقه مليت با احساسات بين المللي و وطن پرستي و با حب نوع بشر منافات ندارد و به آساني جمع مي شود. وليكن يك وطن پرستي بي غرضانه هم هست كه هر فردي چون پرورده ي آب و خاكي است به واسطه ي نعمت ها و بهره مندي هايي كه از وطن و ابناي وطن دريافت كرده نسبت به آن ها در خود حق شناسي احساس مي كند، چنان كه فرزند نسبت به پدر و مادر مهر ورزد. اين حب وطن پسنديده است بلکه هر فردي به آن مکلف باشد، مگر اينکه ميتوان متذکر شد که اين وطنپرستي با همهي نوع بشر منافات ندارد و انسان هم چنان که در درجهي اول رهين منت پدر و مادر و در درجهي دوم مديون ابناي وطن است، در درجهي سوم ذمهاش مشغول همهي نوع بشر ميباشد و همه را بايد دوست بدارد و خير وسعادت همه را بخواهد که خير و سعادت خود او و قوم او هم در آن است. به عبارت آخري، اين قسم وطنپرستي جزو تعاون و همبستگي کل نوع بشر است. از اين گذشته يک منشاء و مأخذ ديگر نيز براي وطنپرستي هست که در نظر من از منشاء سابقالذکر هم محکمتر و معقولتر ميباشد و آن وطنپرستي کسي است که وطن و ابناء وطن خود را لايق مهر و قابل محبت ميداند، از جهت قدر و منزلتي که در واقع دارند. مانند دوستي کسي نسبت به شخص ديگر نه از جهت خويش و قرابت يا مهرباني و ملاطفتي که بين آنها بوده، بلکه به سبب منزلتي که به واسطهي قدر و قيمت واقعي در نظر يکديگر حاصل نمودهاند. به عقيدهي من به ويژه اين نوع محبت است که به قول معروف بناي آن خالي از خلل است. امروز دانشمندان و صاحبنظران دنيا متفقاند بر اين که همهي موجودات و نوع بشر در طريق ترقي قدم ميزنند و متوجه کمال و طالب وصول به آن ميباشند و اگر يک وظيفهي معنوي براي مردم، چه فردي و چه جمعي، قائل باشيم چنان که نميتوانيم قائل نباشيم، آن وظيفه اين است که در وصول نوع بشر به مدارج عاليهي کمال شرکت و مدد نمايند. هر قوم و جماعتي مانند هر فردي که اين وظيفه را ادا کند عزيز و قابل احترام و محبت است و هرچه بهتر و بيشتر از عهدهي آن برآيد گراميتر است و علاقه به وجود و بقاي او بيشتر بايد داشت. و هر چه يک قوم در اداي اين وظيفه کوتاهي کند البته عزتش کمتر و علاقه به وجود و بقاي او ضعيفتر خواهد بود، مگر اين که اين کوتاهي تقصير او نبوده و عوائق و موانع او را از کار باز داشته باشد و در آن صورت وظيفه ي هر کسي است که آن عوائق را حتي الامکان مرتفع سازد و عنصر بيثمر را در مجمع انسانيت مثمر نمايد. غرض اين که هر کسي عضو هيئت و جماعتي باشد که وظيفهي انسانيت خود را چنان که بيان کردم ادا نموده است، حق دارد هيئت و جماعت خود را دوست بدارد و در عين اين که البته نبايد منکر وجود ساير اقوام و ملل باشد علاقهي او نسبت به قوم و ملت خويش علاقهي معقول و تحسينشده است. حال تصور ميکنم هر کسي با احوال ايرانيان درست معرفت يابد تصديق خواهد کرد که اين قوم در وظيفهي خود در عالم انسانيت کوتاهي نکرده بلکه نسبت به بسياري از اقوام ديگر در راه وظيفهشناسي پيش قدم است و مداومتش در اين راه نيز از اکثر ملل بيشتر بوده است.
![http://arts.monash.edu.au/korean/klec/assets/clipart002/klec2003-c154.gif](http://arts.monash.edu.au/korean/klec/assets/clipart002/klec2003-c154.gif)
هرچند براي ملت ايراني به اقتضاي طبيعت روزگار متاسفانه دورههاي تنزل و انحطاط نيز پيش آمده که درآن دورهها از ابزار استعداد و مايهي خداداد ممنوع و محروم گرديده است وليکن ظلمت آن ايام همه وقت عارضي و قهري و موقتي بوده و با اين همه هيچگاه تندباد حوادث که بر ايران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ايرانيان به کلي خاموش ننموده و به قول خواجه حافظ شيرازي: از آن به دير مغانم عزيز مي دارند //که آتشي که نميرد هميشه در دل ماست.قوم ايراني هرگاه شوکت و سيادت داشته قدرت خود را براي استقرار امنيت و آسايش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زيردست خويش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصيات قوميت آنها نشده، هرگز به تخريب آباديها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنکه از طرف دشمنان مکرر به بليات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گرديده، هنگام قدرت درصدد تلافي برنيامده است. كيش باستاني ما ويراني و درندگي را مانند بيماري و تاريکي از آثار شيطان و اهريمن خوانده ايجاد وسايل آبادي و روشنايي و تندرستي را مايهي تقرب يزدان دانسته است. در همهي دورهي سه هزار سالهي تاريخ ما از صاحبان شوکت،آنها که ايراني حقيقي بودهاند، نام خود را به عملياتي مانند فجايع آشوريان و بابليان و چنگيزيان و تيموريان و امثال آنها ننگين ننمودهاند. آزار و اذيت و قتل و غارت و ويراني و تعصب جاهلانه در مملکت ايران کمتر وقتي از خود ايرانيان ناشي شده و اغلب کار خارجيان يا از تاثير نفوذ ايشان بوده است.
ايرانيان مثل يونانيان و روميان، زيردستان خود را بنده نساخته و زحمات زندگاني خويش را به دوش آنها بار نکرده و بزرگان و سلاطين ايراني هيچ وقت مانند روميان براي تفنن و تفرج خاطر، اسيران را با يکديگر يا با شير و ببر و پلنگ به جنگ نينداختهاند. دولتهاي ايراني هرگز مانند اسپانيوليها طرد و تبعيد چند صد هزار مردم بيآزار را به جرم اختلاف دين و مذهب روا نداشتهاند بلکه خارجيان را به مملکت خود دعوت نمودهاند. رفتار سلاطين صفويه با ارامنه نمونهاي از اين شيوه و طريقه است و دست يافتن کوروش شاهنشاه ايران بر بابل بشارت آزادي قوم يهود از اسارت هفتاد ساله بوده است.هر يک از ادوار شوکت و سلطنت ايراني را که بنگريم، ميبينيم در آن دوره آثار و خصايص انسانيت از علم و حکمت و شعر و ادب و زراعت و تجارت و صناعت و همهي لوازم مدنيت رونق و رواج داشته است. ايرانيها خود به آن امور اشتغال ميورزيدند و بيگانگان را هم در اين راه تشويق و ترغيب و تقويت و حمايت مينمودند. داراها و اردشيرهاي ما دانشمندان و حکماي يونان و غيره را به دربار خود دعوت ميکردند و فلاسفه و علمايي که از وطن خود طرد و تبعيد ميگرديدند در نزد اکاسره به مهرباني پذيرفته شده و دارالعلمهاي ما به مطالعات و عمليات علمي اشتغال ميورزيدند. متاسفانه دست جفاکاران آثار و نتايج زحمات اجداد ما را محو و خراب نموده و چون ميخواهيم پي به چگونگي آنها ببريم به وسايل غيرمستقيم بايد متوسل شويم. اما آيا کلمات حکيمانه که از بزرگان و پادشاهان ما منقول است دليل بر بزرگواري و بلند نظري آنان نيست؟ آيا اهتمامي که براي دست يافتن بر خزائن حکمت و معرفت مانند «کليله و دمنه» و امثال آن داشتند نشانهي دانشپروري ايشان نتواند بود؟ آيا آثار صنعتي که در خرابههاي قصور آنها ديده ميشود دلالت تامه بر هنرپروري و ذوق فطري ايشان ندارد؟ بزرگمنشي و استعداد و دانشمندي ايرانيان چنان بوده که همهي اقوام و مللي که با آنها سر و کار داشتهاند حتي دانشمندان ايشان از آنها به خوبي ياد ميکردهاند و همه وقت نام ايراني در اذهان و خاطر مردم، شهامت و ملاطفت و ذوق و شور و ظرافت و حکمت و عرفان را به ياد ميآورده است. هرگاه به گفتههاي بزرگان دنيا از هر قوم و مملکت و هر دوره و زمان رجوع شود و از دوست و دشمن از يوناني و رومي و عرب و يهود و هنود گرفته تا اقوام عديدهي اروپايي و از هرودوت و گزنفون و افلاطون تا ولتر و منتسکيو و ارنست رنان و مستشرقان گذشته و معاصر اگر در کلماتشان تتبع شود دفاتر چند ميتوان ترتيب داد از آنچه در حق ايرانيان گفته و به صراحت يا کنايه و مستقيم يا غير مستقيم آنان را ستايش نمودهاند.
از طرف ديگر، هرگاه سيادت از ايران سلب شده و غلبهي اقوام خارجي ذوق سليم و طبع رقيق ايراني را محجوب کرده، عالم انسانيت در اين قسمت دنيا که ما هستيم تنزل و انحطاط يافته است، وليکن در آن مواقع نيز مايه و استعداد ايراني تاثير خود را بخشيده و اقوام وحشي و بيتربيت را که به زور کثرت جمعيت و يا بر حسب پيش آمدهاي خاص بر مملکت ايران چيره شدهاند، در اندک زماني برحسب استعداد آنان بيش يا کم داخل در عالم تمدن و تربيت کرده است. رونق همهي لوازم تمدن و تربيت در زمان خلفاي عباسي که يکي از دورههاي درخشان تاريخ عالم انسانيت به شمار ميرود، بهترين شاهد اين مدعاست. چه همه تصديق دارند که جلوهي خوشي که مسلمين در آن دوره در علم و حکمت و سياست و صنعت و غيرهها کردهاند جزو اعظم آن به همت ايرانيان و از اثر وجود ايشان بوده است. قريحه و استعداد ايرانيان در ابراز افکار عالي و بديع و ايجاد آثار صنعتي ظريف و لطيف چنان سرشار و زاينده بوده که انسداد مجاري عادي از آن جلوگيري ننموده و خود مجاري براي ظهور و بروز احداث کرده است. اگر مايهي طبيعي فکر خود را به صورت حکمت و فلسفه نميتوانسته است جلوه دهد، به عنوان دين و مذهب در آورد و اگر ممنوع بوده است که ذوق صنعتي خود را با نقاشي و مجسمهسازي ظاهر کند، به خوشنويسي و تذهيب و منبتکاري وساير تزئينات و تنزهات جلوه داده است. نفوذ علمي و ادبي و صنعتي ايران در ممالک مجاوره از آفتاب روشنتر و با اين که در اين صد سال اخير در بر انداختن آن اهتمام به عمل آورهاند هنوز آثارش پديدار است، چنانکه ميتوان گفت از دير زمان درآسياي غربي و مرکزي، ايراني يگانه عامل تربيت و تمدن و ايران مرکز و کانون تابش انوار معرفت بوده است. از اين گذشته از ايرانيان هرگاه فردي يا جماعتي اوضاع وطن را مساعد احوال خود نديده و به جبر يا به اختيار به ممالک ديگر مهاجرت کردهاند، همواره نام ايراني را به آبرومندي حفظ نموده حامل علم و صنعت و عامل آبادي و ثروت بودهاند. چنانکه ميتوان گفت در همهي ممالک مجاور ايران، آثار تمدن و آبادي از نتايج وجود ايرانيان است. مردم ممالک وسيعهي هندوستان اگر انصاف دهند ميتوانند بهترين شاهد اين مدعا باشند که تاثيرات ايرانيان اسلامي در آن مملکت آشکار است و قابل انکار نيست. مقام ايرانيهاي باستاني نيز در هندوستان حاجت به شرح و بيان ندارد که جماعت پارسيان که بازماندگان آن قوم شريفاند، امروز در آن سرزمين چه مقام ارجمند در همهي رشتههاي خصايص انسانيت دارند و چگونه نام ايراني را در ميان اقوام و فرق و بيشمار آن ديار محترم نگاه داشته و مايهي سرافرازي ما ميباشند.
از ذکر اين جملات مقصود در رجزخواني نيست، بلکه غرض اين است که به عقيدهي من ايراني از آن اقوام است که استعداد اداي وظايف انسانيت را دارد چنانکه امروز هم با آن که تازه از يکي از دورههاي تاريکي تاريخ ايران بيرون آمدهايم، آثار استعداد ايراني ظاهر شد و ميتوان اميدوار بود که باز با کاروان ترقي نوع بشر هم قدم شود و در اين موقع که به نظر ميرسد که تمدنهاي مختلف شرق و غرب به يکديگر برخورده و با هم اختلاط و امتزاج يافته و يک يا چند تمدن تازه بايد ايجاد گردد، ذوق و هوش و فکر ايراني هم مثل ايام گذشته يک عنصر مفيد و باقيمت واقع شود. پس ما ايرانيها حق داريم که وطنپرست و ملت دوست باشيم چنانکه خارجيان نيز هر کسي درست به احوال اين قوم برخورده تصديق کرده است که وجودش در عالم انسانيت مفيد بوده و هست و نسبت به ملت و مملکت ما اظهار مهر و ملاطفت نموده و ما قدرآن مهربانيها را ميشناسيم و منظور ميداريم. آخرين عقيدهاي که ميخواهم اظهار کنم اين است که چون وطنپرستي و ملت دوستي البته لوازمي دارد که هر کسي بايد به قدر قوه به آن قيام نمايد، درنظر من نخستين لوازم آن اين است که شخص در اداي آن وظايف انسانيت که موجب عزت و حرمت ملتش ميشود کوتاهي ننمايد و اگر استعدادش در انجام اين وظيفه سرشار نباشد لااقل در تجليل و تکريم کساني که استعداد را داشته و به کار انداختهاند بكوشد. (برگرفته از سياست نامه ذكاء الملك فروغي به اهتمام ايرج افشار و هرمز همايون پور)
باز در خاطرهها، یاد تو ای رهرو عشق
شعلهی سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، دیدهی جان دوخته است
نقش پیکار تو، در صفحهی تاریخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتواش بر همه کس تابد و میآموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب
مکتب, آزادگی
چهر رنگین شفق، میدهد از خون تو یاد
که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظرهی تابلوی آزادیست
که فروزنده به تالار شب آویخته شد
رسم آزادی و پیکار حقیقتجویی
همه جا، صفحهی تابندهی آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاريِ مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود!
محمّدرضا شفیعی کدکنی
![http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg](http://comps.canstockphoto.com/can-stock-photo_csp8477891.jpg)
http://yaraneamin.org
http://www.kherad.info
http://iranvatanemanoto.blogfa.com
:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0