در آغاز رسالت پيامبر اعظم(ص)، كفّار قريش سعي مي كردند تا نواي آسماني حضرت محمد(ص) را كسي نشنود و افراد غريبي را كه به مكه وارد مي شدند توصيه مي كردند كه پنبه در گوش كنند تا مبادا صوت قرآن آن ها را متحوّل سازد ولي هربار كه آيه هاي نوراني بر لسان دلرباي پيامبر(ص) جاري مي شد چنان جذبه اي داشت كه اين غريبان، مشتاق به شنيدن آن مي شدند و براي هميشه از بت و بت پرستي روي گردان مي شدند و به شهر و ديار خود مي رفتند و قوم و خويشان را از دين نجات بخش جديد آگاه مي ساختند و آنان نيز به رستگاري رهنمون مي شدند. مشركين مكّه وقتي اين اوضاع را ديدند كه كسي را ياراي ايستادن دربرابر كلام خدا نيست و سخنان محمد(ص) نفوذ خاصي بر روي مردم آشنا و غريبه دارد و يكي پس از ديگري به او مي پيوندند، به ستوه آمدند و به سراغ يكي از بزرگانشان به نام عتبه كه در فصاحت استاد بود رفتند و او را به نزد پيامبر(ص) فرستادند تا راهي براي خاموش كردن و مبارزه با او پيدا كنند. چند نفر خواستند وي را همراهي كنند تا مبادا او نيز تسليم شود ولي عتبه گفت: خودم تنها مي روم تا ببينم چه بايد كرد؟ وقتي خدمت پيامبر(ص) رسيد، گفت: اي محمّد(ص) از اين اشعارت برايم بخوان. رسول خدا فرمود: من اهل شعر نيستم. او گفت: سخنت را بخوان. حضرت فرمود: سخن من نيست سخن ربّ العالمين است. عتبه گفت: بسيار خوب همين را براي من بخوان. خواننده اي كه پيغمبر(ص) باشد ديگر عاقبت آن معلوم است. عتبه با آن ديدگاه و غلظتش گوش فرا داد. پيامبر(ص) سوره ...